کتاب مهمان هور اقتباسی است از خاطرات « طلبه شهید سید محمد طباطبایی میرک آبادی » که در گرامی داشت یاد او و تکریم همهی حماسه سازان به نگارش درامده است.
از کنار چشمه به طرف دریاچه راه افتادند. باد به آرامی لابهلای برگ درختان میپیچید. صدای شرشر آب، سکوت فضا را درهم میشکست. کاظم گفت: میدونستید تا حالا چند نفر توی دریاچه غربالبیز غرق شدن؟ می گن وسط دریاچه آدم رو پایین میکشونه! گنجشکی از روی شاخه درخت بزرگ آن طرف رودخانه پرید سید محمد با چشم پرنده را دنبال کرد تا اندازهی یک نقطه کوچک شد چوبی که دستش بود توی آب انداخت و گفت: اینا همش حرفه! اگه کسی غرق شده حتماٌ شنا بلد نبوده! کمی جلوتر رودخانه به سمت چپ میپیچید و بعد میرسید به دریاچه یعنی تو حاضری توی دریاچه شنا کنی؟ دستی به موهای مشکی و پرپشتش کشید گرمی هوا بهانه خوبی بود تا توی دریاچه شنا کند.