رمان اجتماعی با محوریت زندگی پر فراز و نشیب دختری به نام پرستو از دوران نوجوانی تا میانسالی ،به قلم خانم پروانه حیدری
بیوقفه باران میبارید، با صدای برخورد باران به پشت شیشه، با سنگینی لای چشمهایش را باز کرد. صدای باران و تکانهای شدید پنجره نشان از شدت بارش و هوای طوفانی میداد. به سختی لحافش را کنار زد و کش و قوسی به اندام باریکش داد. تو رختخواب غلتی زد و نیم نگاهی به پنجره انداخت. هوا هنوز تاریک بود. خمیازه کشان بلند شد نشست. تمام بدنش از غلتزدنهای دیشب کوفته بود و درد میکرد. چشمانش از بیخوابی دیشب میسوخت. تمام شب چشم برهم نگذاشته، تو تخت بال بال زده بود. شاید فقط نیم ساعت خوابیده و شب طولانی و بیپایانی را پشتسر گذاشتهبود. ذهنش مثل آسیاب بادی همش در گردش بود و فکر و خیال نمیگذاشت چشمان سنگینش خواب راحتی داشته باشد. به همین خاطر هنوز چشمهایش خمار و مست خواب بود.
نظر دیگران //= $contentName ?>
بسیار احساسی و زیبا و پرکشش بود .عالی بود...
رمان جذاب و خاص بیژن رو به همه پیشنهاد میکنم...
خیلی قلم وخوب وشیوایی داید تبریگ میگم انشاالله بتونم کتاب چهارم شمارو بخونم...