مجموعۀ به دانشآموزان متن استخراجشده از نوار درسهای اخلاق علامه کرباسچیان برای شش سال دبیرستان است که در طول سال تحصیلی ۵۲-۱۳۵۱ ضبط و با کمک تنی چند از شاگردان استاد استخراج شده و پس از اصلاحات و بازنگری استاد و ویرایش مختصر بهشکل حاضر درآمده است. این مجموعه که در شش دفتر تقدیم علاقهمندان میگردد؛ به ترتیب به سال هفتم دبیرستان تا دوازدهم تعلق دارد.
علامه با دانشآموزان دبیرستان هر سال یک کلاس اخلاق داشت که از سال هفتم تا دوازدهم به فراخور سن و مسائل مبتلابه آن، موضوع و سطح مباحث تفاوت میکرد. به نظر میرسد درس اخلاق استاد عمیقترین و شاید از جهاتی اصلیترین محور تربیت دینی در مدرسۀ علویِ آن زمان باشد. اهمیت این مطلب را میتوان با نگاهی گذرا به تحولات دانشآموزان و پیگیری منشأ این تحولات و توفیقات برمبنای سخنان خود آنان سنجید. کلاس اخلاق استاد نه مکانی برای شنیدن پند و اندرز صِرف، که محلی برای چیدن برنامۀ عملی زندگی و نگریستن به دورنمای مسیرهای مختلف و انتخاب بهترین مسیر بود. دانشآموزان آموختههای این درس را با پیگیریهای استاد، در زندگی روزمره پیاده میکردند و شخصیت آنان از این طریق شکل میگرفت. جالب اینجاست که علامه نهتنها در این راه نقش معلم و مربی دانشآموزان را داشت، بلکه بهواسطۀ آنان، بر خانوادههایشان نیز تأثیرات مطلوب خود را میگذاشت. درباره درس اخلاق و محتوا و شیوههای استاد در این زمینه سخن بسیار است که به تفصیل در مقدمه کتاب توضیح داده شده است. امید است مربیان خصوصاً معلمان درس اخلاق و مهارتهای زندگی، با بهرهگیری از این مجموعه بتوانند انسانهایی شایسته تربیت کنند و موجبات رشد و تعالی جامعۀ اسلامی را فراهم آورند و گامی در جهت تحقق حکومت عدل جهانی ولیعصر (عج)، آن بزرگ مربی عالم بشریت بردارند.
یکی از چیزهایی که دم مرگ اذیت میکند و فشارتان میدهد این است که میگویید: «چرا به واسطه اذیت کردن برادر کوچک و خواهر کوچکم مادرم را اذیت کردم و چرا فلان روز او را به گریه انداختم و ناراحتش کردم؟» تمام اینها از ذهن انسان میگذرد و براثرش صورت تاریک میشود. میگویید: «ای کاش این جنایتها را نکرده بودم، آدم وقتی میبیند، میتوانسته در گذشته کسی را اذیت کند و برای رضای خدا نکرده چقدر خوشحال میشود؟ اگر هم کسی را اذیت کرده باشد، در پیشگاه وجدان خود چقدر شرمنده میشود؟ پس باید مواظب باشید که در حال جان دادن مثل معاویه نشوید، معاویه نصفه شب خواهرش را صدا زد، مرتب دستش را پشت دستش میزد و می گفت: «آخ آخ ای کاش این جنایتها را نمیکردم. ای کاش به جای این سلطنت چند گوسفند داشتم و در کوههای عربستان میچراندم. شما از سلطنت بنیامیه یک چیزی میشنوید؛ اصلاً نمیتوانید تصور کنید که چه بوده فقط صد و بیست هزار گهواره طلای جواهرنشان برای بچههایشان داشتند؛ ولی رئیسشان در آخر اینطور پشیمان است.