کتاب قصه یلدا (جلد شانزدهم) شانزدهمین جلد از مجموعه «فرهنگ قصهشناسی یلدا» اثر علی خانجانی است که در انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان به چاپ رسیده است و شامل 470 روایت داستانی است.
مجموعهی ۱۶ جلدی «فرهنگ قصهشناسی یلدا» اثر علی خانجانی با معرفی ۸ هزار روایت شفاهی به ثبت رسیده از قصههای ایرانی، از سوی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان منتشر شده است. این مجموعه حاصل تلاش پنج ساله ۷۰ نفر از کارشناسان، پژوهشگران و ویراستاران است. در این مجموعه بیش از ۸ هزار روایت از قصههای شفاهی مورد پژوهش و بررسی قرار گرفته است و به جرأت میتوان گفت که تقریباً تمامی قصهها و افسانههای اقوام ساکن در ایران زمین پس از بررسی ۲۲۲ منبع مختلف در این مجموعه گردآوری شده است.
همچنین؛ این مجموعه علاوه بر معرفی راویان، نویسندگان و گردآورندگان قصهها و افسانههای ایرانی و درج خلاصه روایتهای جمعآوری شده، اطلاعات ارزشمندی درباره بنمایهی هر قصه، پیامهای اصلی و فرعی قصهها، شخصیتهای انسانی و غیرانسانی موجود در هر قصه را عنوان میکند. یافتههای دیگر پژوهشی شامل دعاها، سوگندها، نفرینها و دشنامها از دیگر مواردی است که در این مجموعه به مخاطب ارائه میشود و میتواند زمینهساز بسیاری از فعالیتهای تحقیقی و رفتارشناسی اقوام و جوامع بر اساس قصهها و افسانههای هر دیار باشد.
اولیای تربیتی اعم از والدین، معلمان، مربیان و تمامی علاقهمندان به قصهگویی مخاطب این مجموعهاند و افراد به راحتی میتوانند قصههای مورد نظر خود را با توجه به بخش پند و اندرزهای الفبایی شده و موجود در «پندستان» این مجموعه خیلی سریع شناسایی کنند و مسیر کوتاهتری برای دسترسی به قصههای مورد نظر خود و شنوندگانشان داشته باشند.
مادر انارخاتون عاشق دیو است و او را در خانه پنهان کرده است. دیو عاشق انارخاتون میشود. مادر او را از خانه بیرون میکند. انارخاتون خواهر هفت کوتوله میشود. مادر او را با سقز مسموم میکند. شاه او را درمان و با او ازدواج میکند. آن ها صاحب دو پسر میشوند. مادر سر دو پسر را میبرد و چاقو را در جیب انارخاتون میگذارد. شاه، دختر را کور و با جنازهی بچهها بیرون میکند. کسی در خرابه او و بچههایش را شفا میدهد و گنج طلا و نقره در دامنش میریزد. انارخاتون قصر بزرگی از طلا میسازد.
شاه از آن جا عبور میکند و با بچهها انس و الفتی میگیرد. یک روز با وزیر به خانهی آن ها میرود. موقع رفت قاشق طلا را در کفش پادشاه پیدا میکنند. شاه میگوید: مگر میشود. پادشاه دردی کنند؟ انارخاتون از پشت پرده میگوید: مگر میشود مادر سر بچههایش را ببرد؟ او ماجرا را برای شاه شرح میدهد. شاه، دیو و مادر انارخاتون را میکشد.