کتاب اقتصاد ما؛ کتاب اول، اثر سید محمدباقر صدر با ترجمه محمد برهانی؛ در چند فصل به نگارش درآمده است. در فصل نخست، به مکتب مارکسیسم پرداخته شده است که مکتب مزبور دارای پایگاهی فکری است که در ماتریالیسم تاریخی نمود مییابد.
نخست، این پایگاه فکری را مورد بررسی و سپس مستقیماً به سراغ نقد مکتب مارکسیسم رفته و در نهایت، بحث را با فرو ریختن بنیانهای علمی ادعایی که موجودیت مکتب مارکسیسم بر آن استوار گشته است به پایان رسانده است. و اما فصل دوم، به نقد و بررسی اصول سرمایهداری و مشخص کردن پیوندهای آن با علم اقتصاد سیاسی اختصاص یافته است.
مطالعه اقتصاد اسلامی به طور مستقیم، از فصل سوم آغاز میشود که در این فصل، مجموعهای از اندیشههای اساسی اقتصاد اسلامی مورد بحث قرار میگیرد؛ سپس به جزئیات این بحثها در فصلهای دیگر منتقل میشود تا نظام توزیع و نظام تولید در اسلام را تشریح نماید که جزئیاتی از این قبیل را در برمیگیرند: تقسیم ثروتهای طبیعی، تعیین مرزهای مالکیت خصوصی، اصول توازن، همیاری، تأمین اجتماعی، سیاست مالی، اختیارات حکومت در زندگی اقتصادی و همچنین نقش عناصر تولید که عبارتند از: کار، سرمایه و ابزار تولید و تعیین سهم هر یک از این سه عنصر در ثروت به وجود آمده و مسائل متعدد دیگری که همگی در ارائه تصویر کامل و مشخص اقتصاد اسلامی شریک هستند.
3- آیا مارکسیسم توانسته است تاریخ را به طور فراگیری تحلیل کند؟
همانگونه که گذشت، ماتریالیسم تاریخی (مارکسیسم) مجموعهای از فرضیههای علمی است که هر یک از آنها به مرحله معینی از مراحل تاریخی اختصاص دارد. از مجموع این فرضیهها، فرضیهای کلی در تفسیر تاریخ پدید میآید که میگوید: جامعه همواره زاییده وضع اقتصادی خاصی است که نیروهای تولید آن را مشخص و تحمیل میکنند.
در واقع، جالبترین چیزی که در مارکسیسم وجود دارد و بر فریبندگی و جذابیت نیروی تحلیل آن میافزاید، همین قدرت فراگیری و شمول کلی است که مارکسیسم به وسیله آن، خود را بر بیشتر تفاسیری که برای فرایندهای اجتماعی و اقتصادی ارائه شده است برتری میبخشد و از رهگذر آن، پیوند استوار و تعریف شدهای را میان فرایندهای گوناگون در همه قلمروهای انسانی بیان میدارد. پس مارکسیسم تنها یک اندیشه نظری محدود یا یک تحلیل اجتماعی و اقتصادی ساده نیست، بلکه تفسیر تحلیلی فراگیری است که همه فرایندهای اجتماعی و اقتصادی و سیاسی را، آنگونه که از هزاران سال پیش در بستر طولانی تاریخیشان جریان داشتهاند، در برمیگیرد تا در یک مقطع تعیین کننده تاریخی، حالت معینی از آنها شکل بگیرد که خود به خود و به روش دیالکتیک، حالات بعدی را ترسیم نماید ، حالاتی که بر مدار زمان به یکدیگر متصلاند و به طور پیدرپی، لحظات تاریخی تحولساز را به دنبال دارند. طبیعی است که چنین نظریهای مورد پذیرش مردم قرار گیرد و بیش از هر نظریه دیگری تحسین آنها را برانگیزد؛ زیرا این گمان را در آن ها به وجود میآورد که گویی کلید همه رازهای انسانی و معماهای تاریخی را در دست آنان قرار داده است.
دلیل دیگر کامیابی مارکسیسم، این بود که توانست در نکتهای که از نظر مردمی بسیار با اهمیت تلقی میشود، بر همه نظریات علمی دیگر در مورد اجتماع و اقتصاد برتری یابد؛ و آن نکته این است که مارکسیسم توانست امیدهای مردم را با تحلیل علمی درهم آمیزد و آرزوهای دیرینه آنان را در یک چهارچوب تحلیلی مبتنی بر بنیانهای مادی و منطقی عرضه بدارد؛ در صورتی که نظریههای دیگر درباره اجتماع و اقتصاد در بهترین حالات تنها توانستند توجه برخی از دانشمندان و متخصصان را جلب کنند.