کتاب صوتی مزدور اثر جان اشتاین بک درباره ی مردی است که در میان جمعیت انبوه، اعدام فردی گناهکار را نظاره گر است.
جان اشتاین بک (John Ernst Steinbeck) یکی از مطرح ترین و پرطرفدارترین نویسندگان قرن بیستم است. او در سال ۱۹۶۲ جایزه نوبل را به خاطر نوشته های واقع گرایانه و تخیل گونه از آن خود کرد. کتاب های او اکثراً در طبقه کلاسیک ادبیات غربی قرار می گیرند.
در قسمتی از کتاب صوتی مزدور (Mozdour) می شنویم:
موج عظیم هیجان، پایکوبی و فریاد در پارک شهر رفته رفته به خاموشی گرایید. گروهی از مردم هنوز زیر درختان نارون ایستاده بودند. نور آبی چراغ خیابان دو کوچه آن طرف تر، مبهم و بی فروغ بر آن ها می تابید. سکوتی خسته بر مردم سنگینی می کرد؛ بعضی از افراد جماعت کم کم به درون تاریکی خزیدند. چمن پارک زیر پای جمعیت لت و پار شده بود.
مایک می دانست که همه چیز تمام شده است. یاس را در درون خود حس می کرد. آن قدر خسته بود که انگار چند شب نخوابیده است، اما این خستگی رویا گونه و راحت بود. کلاهش را تا روی چشم هایش پایین کشید و به راه افتاد، اما پیش از ترک پارک، سرش را برای آخرین نگاه برگرداند.
میان جمعیت، کسی روزنامه ی مچاله شده ای را آتش زده بود و در هوا نگه داشته بود.
مایک شعله ی آتش را می دید که اطراف پاهای جسدی برهنه و خاکستری که از درخت نارون آویزان بود می پیچید. برایش عجیب بود که سیاهان وقتی مرده اند به رنگ خاکستری کبود در می آیند. روزنامه ی مشتعل، سر مردهایی را که به بالا نگاه می کردند، مردهایی خاموش و بی حرکت را، روشن می کرد. آن ها چشم از مرد به دار آویخته بر نمی داشتند.
مایک از کسی که سعی داشت جسد را بسوزاند دلخور بود. به طرف مردی که در سایه روشن کنارش ایستاده بود سر برگرداند و گفت: این کار هیچ فایده ای ندارد.
مرد بی آنکه جوابی بدهد دور شد.