کتاب پدران و فرزندان نوشته ایوانسرگیویچ تورگنیف و ترجمه م.ھ. شفیعیها میباشد و انتشارات امیرکبیر آن را به چاپ رسانده است. این کتاب شکاف بین دو نسل را به تصویر میکشد.
در این رمان، با «آرکادی» آشنا میشویم. آرکادیِ جوان بعد از فارغالتحصیلشدن از دانشگاه پترزبورگ و همراه با دوست پوچگرایش، «بازاروف» به منزل پدریاش بازمیگردد. بازاروف پزشک جوانی است که مانند نسل اصلاحطلبش با همهٔ سنتها مخالف است و در تقابل سنت و مدرنیته دستوپا میزند. او شخصیت تأثیرگذاری دارد. پدر آرکادی، «نیکولای» با خوشحالی دو مرد جوان را در املاک خود میپذیرد، اما برادر نیکولای، «پاول» بهزودی از فلسفهٔ عجیبوغریب و نوپایی به نام «نیهیلیسم» که مردان جوان و بهویژه بازاروف از آن طرفداری میکنند، ناراحت میشود. نیکولای در ابتدا با خوشحالی از بازگشت پسرش به خانه استقبال میکند، اما بهتدریج اضطراب وجود او را فرا میگیرد؛ زیرا متوجه میشود که نظرات پسرش بسیار تحتتأثیر آرای بازاروف است. از نظر او این عقاید رادیکال است و باعث میشود عقاید خودش را کنار بگذارد. در این رمان، پدران نماد نسلی محافظهکار و سنتگرا هستند که اصلاحات در آنها به کندی رخ میدهد یا هرگز اتفاق نمیافتد و پسران، نماد نسلی دیگر هستند که در جدال با مکتب مخالف خود (یعنی پدران) قرار گرفتهاند.
بیستم ماه مه سال 1859 بود. آقای سیوهفت - هشت سالهای که پالتوی تنگ و گردآلود، و شلواری چهارخانه پوشیده، بدون کلاه، روی بالکن چاپارخانه ای مشرف به جادۀ... ایستاده بود به نوکر خود، که کرک های زیر چانه اش سپیدی می زد و چشم های بی روح و ر یز ، و گونه هایی اندکی گوشت آلود داشت رو کرد و گفت: - خوب پیوتر ، هنوز هم پیدا نیست؟ نوکر که گوشوارۀ فیروزه، موهای روغ نزده و صاف، و رفتار مؤدبانه و رسمی داشت و خلاصه سرتاپایش او را از نسل جدیدی که خود را «کامل » می شمارد معرفی می کرد، نگاهی از روی بی اعتنایی به جاده انداخت و جواب داد: نه آقا، پیدا نیست. - پیدا نیست؟ - نه!