کتاب نوازنده نابینا، اثر ولادیمیر کارالنکو با ترجمه جهانگیر افکاری؛ در سال 1886 منتشر و از معروفترین آثار ادبی قرن نوزدهم به شمار میرود. در این کتاب صحبت بر سر رنجهای روحی کور مادرزادی است که رفتهرفته با دنیای خارج آشنا میشود و بدان انس میگیرد. برای او بساوایی حساس و شنوایی نازکسنج تنها وسیلهی شناخت «شکل» نزدیکان، مردم، جهان و طبیعت و حتی رنگهاست.
«آرزوی دیدن» جانش را میسوزاند ولی هنگامی رنجش میدهد که اشتیاق دیدار دلدار نازنین کاسهی صبرش را لبریز میکند.
بچه، دیری از شب گذشته، در خانوادۀ توانگری از اهالی جنوب باختری، به دنیا آمد. مادر جوان آرمیده بود و آهسته ناله میکرد. همین که نخستین فریاد نوزاد. آن فریاد شیرین و شکوهآمیز. در اتاق پیچید، زن جوان، با چشمهای فرو بسته، در تختخواب خود به حرکت افتاد. آرام زیر لب چیزی گفت و اندوه جانفرسا، بر صورت بیرنگ، خوشنقش و کودکانهاش، اخمی نشاند، گویی کودک لوس غمی نامأنوس احساس کند.
ماما گوشش را به لبان لکنتبار مادر جوان نزدیک برد. بیمار با آهنگی که به سختی شنیده میشد پرسید:
«چه دردش است؟... برای چه؟...»
ماما سؤال را نفهمید. بچه دوباره فریاد کشید. پرتو رنج سوزندهای بر سیمای زائو دوید و از چشمان بستهاش دانه اشکی فروغلتید.
لبانش، همچون مرتبۀ پیش، خیلی آهسته، پچوپچ کرد:
«برای چه؟ برای چه؟»
این بار ماما سؤال را متوجه شد و با خونسردی جواب داد:.. .