قصه باید انعکاس واقعیات تلخ یا شیرین اجتماعی باشد و قصهپرداز بایستی ضمن ابراز حقایق، به اظهارنظر بپردازد. پرل باک قصهپرداز کتاب ارزنده خاک خوب و برنده جایزه ادبی نوبل، در «مادر» اثری که اینک پیشروی شماست، با تیزبینی خاصی به دیدار زندگی خانوادهای روستایی رفته است.
خصوصیت اصلی داستان مادر این است که در آن روابط غلط نظام فئودالیسم و عوامل اصلی بیچارگی، عقبماندگی و جمود فکری و فرهنگی روستاییان چین، زیر سوال و بررسی رفته است.
نویسنده در خیانت زنی که شوهرش به خاطر فراهم آوردن لقمه نانی روستا را ترک کرده است، و در نگاه هیز و خیانتبار مباشر، و در اخمهای مادر شوهر پیر، و در کوری دختربچه روستایی که قربانی فلاکت و رنج و درد روستای اربابزاده شده است. شرایط خارجی را بها میدهد و ارداه انسانها را به علت کمبود مایههای فرهنگی در درجه دوم اهمیت قرار میدهد.
در پشت اجاق گلی آشپزخانه یک کلبه محقر روستایی گالیپوش، مادر روی چهارپایهای از چوب خیزران نشسته بود و از سوراخ اجاق که در آن آتشی در زیر دیگ فلزی میسوخت، علف خشک برای تند کردن آتش میریخت. شعلههای آتش بالا میگرفت و مادر گاه با یک شاخه چوب نازک و گاه با مشتی برگ، آتش را به هم میزد و باز علفهای خشکی را که پاییز گذشته خود از دامنه کوه چیده بود در آن میریخت.
پیرزنی چروکیده و فرتوت خود را به گوشهای از آشپزخانه در نزدیکترین نقطه آتش کشانده بود. خود را در نیمتنهای کلفت و آسترلاییدار که رنگ قرمز تندی داشت پیچیده بود و لبههای آن از یر کت آبی وصلهدارش پیدا بود.
پیرزن نیمکور بود. چشم درد سختی پلکهای او را تقریبا به هم چسبانده بود، ولی از ورای درز باریک بین دو پلک که دهانه آن باز مانده بود، هنوز خیلی چیزها میدید و به شعلههای آتش که در زیر انگشتان قوی و چابک مادر میرقصیدندو نور میافشاندند خیره شده بود.