کتاب هیژده چرخ اثر یونس عزیزی؛ روایت فردی است که در حرم حضرت معصومه (س) مشغول خدمت است. او با وجود سختیها سرانجام موفق میشود به جمع خادمان حرم اضافه شود و در روزهای محدودی از هفته، در بخش خدمات سالمندان به زائران با ویلچر خدمترسانی کند. کتاب از یک طرف شرححال و هوای درونی خادم است و از طرف دیگر روایت متفاوتی از نگاه آدمهای مختلف، در روزهایی که راوی مشغول خدمت است.
دوشنبه نزدیک بود و نمیدانستم باید سرووضعم چگونه باشد تا آقای دال از من خوشش بیاید. به اکبری زنگ زدم و خواستم با جزئیات همه چیز را برایم توضیح دهد. حتی حرف از یک تهریش هم به میان آوردم. در آمد و گفت نیازی به این کارها نیست، آقای دال آدمشناس است، نگاهت کند تا «فیها خالدون»ت را تشخیص میدهد.
حیفم آمد قم باشم و اسمم توی لیست خادمها نباشد. برای خودم یکجور سلب توفیق میدانستم. دروغ چرا. نیمنگاهی هم به جملههای پایانی زیارتنامۀ حضرت داشتم. به خصوص وقتی جملهها به کلمۀ «اشفعی» میرسند.
چند سال پیگیری کردم. آنقدر حضوری رفتم که حساب از دستم خارج شد. بارها تماس گرفتم، اما فایده نداشت. هرچه بیشتر پیگیری میکردم، کمتر نتیجه میداد. ناامید اما نشدم. به قول خالقِ «همسایهها» حق نداشتم ناامید شوم. گاهی سه چهار ماه تَب پیگیری از سرم میافتاد و فراموش میکردم؛ اما به محض یادآوری مثل تراکتور رومانیایی میافتادم دنبال کار؛ سمج و یکدنده.. .