کتاب مدیریت و سازندگی شامل چند سخنرانی از استاد علی صفایی حائری در ابتدای دهه شصت است که در انتشارات لیلهالقدر منتشر شده است.
هر جمع و جامعهای برای رسیدن به هدفی تشکیل شده و تمام توان خود را برای رسیدن به هدفش صرف میکند. اینکه برای چه هدفی جمع شویم و چگونه بهرهوری خود را بالا ببریم، به نظامِ کلانِ فکری ما وابسته است. اما رسیدن به اهداف، علاوه بر تنظیم انگیزهها، به مدیریت و سازماندهی مناسب نیاز دارد. این مدیریت و سازماندهی براساس نوع نگاه به انسان و هدف او و نحوه تربیت اوست. وقتی هدف انسان رشد، و مسئولیت او سازندگی است، طبیعتاً جمع و جامعه او نیز باید در همین راستا تشکیل شود؛ اینجاست که چنین جمعی، با چنان هدف و مسئولیتی، دیگر تاب هرگونه مدیریتی را نخواهد داشت. این مدیریت در زمینه تربیت و سازندگیِ افراد شکل گرفته و خود، زمینه سازندگی جمعیِ افراد را نیز فراهم میکند؛ بهنحوی که گویی مدیریت و سازندگی دو روی یک سکه و مکمل هماند. این ارتباط و هماهنگی بین عناصر و مؤلفههای مختلفِ حیات فردی و اجتماعی، محصول تفکر نظاممند استاد علی صفایی حائری است که دین را به احکام فقهی محدود نمیداند و نظام دینی را بهشکلی منسجم و کاربردی، برای ساحتهای مختلف زندگی بشر امروزی ارائه میکند.
کتاب مدیریت و سازندگی محصول تنظیم و تدوین چند سخنرانی از استاد علی صفایی حائری در ابتدای دهه شصت است. در فصل اول، فضای مدیریتی امام خمینی (ره) در ابتدای انقلاب و تشکیل سازمانهای انقلابی در آن زمان با مدیریتی خاص، دستمایه اولیه برای طرح سؤال درباره مدیریت و سازماندهی اسلامی شده است. در فصول دوم و سوم، زمینهها و خطوط کلی چنین مدیریتی طرح میشود و معلوم میشود تربیت و سازندگی نقشی اساسی در این نوع مدیریت دارد. در فصل چهارم، روش مدیریت الله، رسول، امام و ولیفقیه مرور میشود. در فصل پنجم هم روابط سازمانی چنین سازمانی توضیح داده میشود.
در ارتش شاهنشاهی وقتی میخواستند افرادی برای گارد بگیرند، یا نفراتی را برای جاهای دیگر انتخاب کنند، خیلی ساده، اندازه و خصلتهایی که میبایست در اندامشان باشد، مشخص میشد؛ بعد هم اینها را میبردند پاکسازی میکردند؛ پوک پوکشان میکردند، یک عظمتهایی برایشان میساختند، یک نوع رابطههای شرطی و بازتابی هم برایشان میگذاشتند که از آن محوطه نمیتوانستند خارج شوند. دیگر این افسر گارد اصلا احتیاجی نداشت که بینات داشته باشد؛ از یک طرف پول ویسکی و زن را به حسابش میریختند؛ از طرف دیگر وحشتهایی برایش ایجاد کرده بودند و یک سری پاکسازی هم برایش کرده بودند. یکی از بچههای نیروی هوایی میگفت: یک دوره تربیتی در آمریکا داشتیم. جزء برنامههای ما در آن چند ماهه این بود که سرهنگی را که از جنگ ویتنام آمده بود، مدتی با ما هماتاقی کرده بودند. خودش هم متوجه نشده بود که چرا این کار را کردند. یک حالتهای خاصی داشت و تعریف میکرد تعداد زیادی را در ویتنام کشته. میگفت من اصلا فکر نمیکردم چرا کشتم و این ها که کشتم، چه میشدند.