یوهان اشترویس دریانورد جوانی در هلند بود که زمانی تزار روسیه برای از بین بردن انحصار ایرانیها و تاتارها در تجارت دریای کاسپین، تصمیم گرفته بود ناوگان روسیه را در این دریا تقویت کند. با هجده نفر از هموطنانش به استخدام هیئت روسی که به هلند رفته بودند درآمد و عازم روسیه شد. آن ها ابتدا به مسکو رفتند و پس از چندماه به آسترخان رفته و در آنجا مستقر شدند.
اندکی بعد از اقامت آن ها در شهر آسترخان قزاقها به رهبری استنکارازین دست به شورش زدند و شروع به پیشروی به سمت آستراخان کردند. هلندیها از وحشت از آستراخان گریختند تا از طریق دریای کاسپین به ایران پناهنده شوند. اما بعد از رسیدن به بندر در مسیر خشکی اسیر دسته تاتارها شدند. یوهان اشترویس توسط تاتارها و به عنوان برده به تاجر ایرانی به نام حاجی بایرام فروخته شد و به ایران آمد و پس از چندماه به اصرار خودش توسط حاجی بایرام به سفیر لهستان فروخته شد و پس از یکسال سختی نزد سفیر لهستان توسط کمپانی هند شرقی آزاد شد و به هلند برگشت.
پس از بازگشت به وطن وی سفرنامه خود را تحت عنوان سفرنامه یوهان اشترویس در قالب سه جلد منتشر نمود که جلد اول و دوم هیچ ارتباطی با ایران ندارد اما جلد سوم که قسمتی از آن به ایران مربوط است توسط ساسان طهماسبی ترجمه و توسط انتشارات امیرکبیر منتشر شده است.
پس از اینکه ما را برای مدت زیادی با خود بردند، دستهای ما را باز کردند و مرا به سرعت به درخت بستند و با پیکان به من شلیک کردند تا مجبور شوم جای دیگران را به آن ها بگویم. بارها آرزو کردم مرا بکشند تا از این زجر رهایی یابم، اما با صبوری شگفتانگیزی تحمل کردم و نخواستم جای هموطنانم را افشا کنم. درک شدت شکنجهای که در مورد آن سخن میگویم، برای کسی که تجربه نکرده است، امکانپذیر نیست. نشانهها و سوراخهای پیکانها هنوز در بدنم دیده میشوند و از زمان بازگشت به کشورم، آنها را به صدها تن نشان دادهام.
تاتارها به سختی اصرار کردند که باید بگویی دیگران از کدام مسیر رفتهاند. گفتم به سمت مناطق کوهستانی رفتند، اما مطمئن بودم که قصد داشتند در طول رودخانه حرکت کنند و در جنگل پناه بگیرند. تاتارها پس از این رفتار غیرانسانی و ناامیدی از گرفتن اطلاعات، من و الس پیترسون را در حالی که پاهای ما را با زنجیر آهنی کوچکی به یکدیگر بسته بودند، نزد شاه عثمان بردند.