کتاب فرشتهای در تندباد داستان دختر بچهای را روایت میکند که در کودکی به اجبار از مادر خود جدا شده و در کنار برادر و همسر برادرش زندگی سختی را به سر میبرد و در کنار همه این سختیها طعم تلخ انتظار و دوری از مادرش نیز او را عذاب میدهد. این کتاب به قلم خانم لیلا پارسامهر و توسط انتشارات حامیان به چاپ رسیده است.
- بزار یک کم دیگه شیر بخوره.
این حرف را از دهان مادرم شنیدم. توی حیاط، روی بالکنی که دیوار کاهگلی داشت، نشسته بود و من مشغول شیر خوردن بودم. اکبر آقا با مینیبوس قراضهاش دم در منتظر مسافرهایش بود که سوار شوند. آخرین شیرم را خوردم، غافل از اینکه دیگر نه آغوش مادری هست، نه محبت و نوازشهاش.
آن روز از مادرم جدا شدم و به همراه برادرم و همسرش مینا به تهران آمدیم. برای من که فرقی نداشت. آخر یک کودک دو سه ساله تفاوت شهر و روستا را چه میفهمد؟!
نظر دیگران //= $contentName ?>
عالی...