0.0از 0
محترم خانم
داستان و زندگی شهیده بتول چراغچی
رایگان
خرید
نظر دیگران
- معرفی کتاب
- مشخصات کتاب
هجده سالش تمام شده بود، اما پدرش هر خواستگاری را که برایش می آمد، رد می کرد. از زیبایی و نجابت چیزی کم نداشت. خانواده های زیادی مایل بودند با خانوادۀ حاج نجفعلی چراغچیِ مسجدی وَصلت کنند.
حاج نجفعلی فرد سرشناسی بود و همه او را با مسجد گوهرشاد می شناختند. سال های زیادی بود که کارپرداز مسجد بود و مسئول امور روشنایی آن. در تپُل محله و راستۀ بازارچۀ حاج آقاجان، سراغ خانۀ حاج نجفعلی را که می گرفتی همه نشانت می دادند.
بعد از کوچۀ باختابوس، کوچۀ اصغر پلنگ جایی بود که او و خانواده اش در آنجا زندگی می کردند؛ یک خانۀ نسبتاً بزرگ که در دو طرف حیاطش، ساختمانی دو طبقه قرار داشت و یک حوضِ بزرگِ مستطیل شکل هم وسط آن بود.
حاج نجفعلی فرد سرشناسی بود و همه او را با مسجد گوهرشاد می شناختند. سال های زیادی بود که کارپرداز مسجد بود و مسئول امور روشنایی آن. در تپُل محله و راستۀ بازارچۀ حاج آقاجان، سراغ خانۀ حاج نجفعلی را که می گرفتی همه نشانت می دادند.
بعد از کوچۀ باختابوس، کوچۀ اصغر پلنگ جایی بود که او و خانواده اش در آنجا زندگی می کردند؛ یک خانۀ نسبتاً بزرگ که در دو طرف حیاطش، ساختمانی دو طبقه قرار داشت و یک حوضِ بزرگِ مستطیل شکل هم وسط آن بود.