روزهایی که دانشجوی سادۀ رشتۀ کامپیوتر در دانشگاه دیویس کالیفرنیا بود، هرگز به ذهنش خطور نمیکرد که روزی در وطنش، یک انقلاب برآمده از اسلام رقم بخورد و نظام کهنسال پادشاهی را سرنگون کند؛ به فکرش نمیرسید که پایگاه توطئه و جاسوسی مستقر در سفارتخانۀ آمریکا در تهران سقوط کند و او، همان محصل جوان مقیم آمریکا، مترجم اسناد جاسوسی و گروگانهای آمریکایی شود؛ تصور نمیکرد زمانی فراخواهد رسید که از دیپلماتهای مؤثر و برجستۀ وزارت امورخارجۀ ایران و حتی خوابش را نمیدید که روزی از چهرههای دیپلماتیک مهم در مسیر مقاومت علیه اسرائیل و آزادی فلسطین شود. اما شد..
سیاستورزی شیخالاسلام نه از جنس مشاجرههای روزمرۀ جناحی بود که حواس را پرت و توان را سست میکند، بلکه برآمده از مبانی مستحکم و بینش عمیقی بود که از امام خمینی (ره) برگرفته بود. او اعداء عدو را اسرائیل و سپس آمریکا میدانست و مبنای سیاستورزی داخلیاش هم همین بود. از همینروست که هم در دوران تصدیگری میرحسین موسوی بر وزارت امورخارجه، در کنفرانس جبهۀ پایداری عرب مشارکت میکند و هم در زمان تصدیگری علیاکبر ولایتی، در ارتباط با گروههای مبارز لبنانی و سوری قرار داشت و هم در وقایع سال 1388 متفکرانی به میرحسین موسوی نهیب زدند که کاری که میکند، عملی ضدانقلابی است. شیخالاسلام اهداف اصلی خودش را قربانی درگیریهای جناحی داخلی نمیکرد. از سوی دیگر، مهارتهایی که کسب کرده بود، او را در پیشبرد اموری که بر خود تکلیف میدانست، کمک میکرد. تسلط بر زبان انگلیسی مزیت نسبی و برگ برندۀ او برای فعالیت مؤثر و کارآمد در ماجرای تسخیر لانۀ جاسوسی بود. مرحوم شیخالاسلام که حقیقتاً اسوه تواضع و فروتنی بود، همواره میگفت یکی از خوشبختیهایش این بود که در این دنیا همنشین شهدایی همچون سیدعباس موسوی، عماد مغینه، فتحی شقاقی و شهید سیدکاظم کاظمی (نذیر) و شهید حاج قاسم سلیمانی بود.
کتاب سفیر قدس، برشهایی از خاطرات آقای حسین شیخالاسلام است که مصاحبه و گردآوری آن، از اوایل سال 1398 به مناسبت چهلمین سالگرد تسخیر لانه جاسوسی امریکا شروع شده بود و تا واپسین روزهای حیات مرحوم شیخالاسلام ادامه داشت، ولی با درگذشت ناگهانی ایشان متوقف ماند. نام کتاب هم از تجلیل رهبرمعظم انقلاب اسلامی از مرحوم شیخالاسلام در روز قدس سال 1399 گرفته شده است.
بههرحال، من در لانۀ جاسوسی ماندم. تمام کارهایم هم در همانجا بود. هفتهای یک بار به خانه میآمدم و حمام میکردم و لباس عوض میکردم و دوباره برمیگشتم. احساس میکردم آنجا کارم مفید است. در لانه همه کار انجام میدادیم و برای ساماندادن به ترجمه، ترمیم اسناد، پاسداری، ارتباط با گروگانها و رسیدگی به وضع آنها جلسه میگذاشتیم.
با جداکردن اسناد کاغذی و نگاتیوی، کار شبانهروزی ما روی آنها شروع شد. تمام آن کارها برای من تجربهای زیبا و معنوی به وجود آورد. قبلاً با دانشجویان داخل کشور کار نکرده بودم؛ اما رفقای خوبی پیدا کردم. شبزندهداری آنها را آنجا دیدم؛ چون همه با هم در یک ساختمان زندگی میکردیم. بعد از مدتی، موضوع خیلی مهم حفاظت از اسناد پیش آمد؛ چون متوجه شدیم منافقین میخواهند برای ربودن اسناد نفوذ کنند. آنها فهمیده بودند این اسناد چه قدرتی به دارندهاش میدهد.
لذا در همان مکان نگهداری سندها میخوابیدیم. واقعاً تجربۀ بسیار باارزشی بود که با دانشجویان همنشین شدم و فهمیدم چه انسانهای والا و باخلوصی هستند. شبها بلند میشدم و میدیدم بچهها دارند نماز شب میخوانند. دوشنبهها و پنجشنبهها را روزه میگرفتند. دنبال دنیا نبودند. اگر امکانی برایشان فراهم میشد، آن را به دیگری میدادند که مثلاً او برود مصاحبه کند. بهنظرم مهمترین عامل تعالی آنها خلوصشان بود و اینکه فهمیده بودند هرچه امام (ره) بگوید، باید انجام شود.