کتاب زن زیادی اثر جلال آل احمد شامل نه داستان کوتاه و یک رساله به نام «رساله پولوس رسول به کاتبان» است. این مجموعه نیز مانند بقیه کارهای نویسنده به دردهایی از اجتماع اشاره میکند و هر یک از نه داستان این مجموعه دردی از جامعه را نشان میدهد که جلال و همفکرانش نسبت به آن اعتراض دارند و خواهان اصلاح وضعیت موجود آن روزگارند.
این مجموعه در واقع جمعآوری همهٔ داستانهای دربارهٔ زنان و با محوریت آنان در یک کتاب است، حال آنکه این داستانها از تمامی آثار آل احمد گردآمدهاند. نمایشنامهای با همین محتوا توسط حامد بهمنی نوشته شده است.
پیش از همه معلم فرانسه وارد شد که پیرمرد کوتاهقد مرتبی بود و چوبکبریتی به ته سیگار خود فرو کرده بود و آن را با سرانگشت دور از خود گرفته بود. مثل اینکه سیگار و دود آن نجس است یا میکروب دارد و باید از آن پرهیز کرد. بعد، معلم تاریخ وارد شد که کوتاه و خپله بود؛ گیوه به پا داشت و یخهاش چرک و نامرتب بود و کراواتش مثل بند زیر جامه لوله شده بود و زیر یخهی کتش فرو رفته بود. بعد معلم جبر آمد که باریک و دراز بود؛ راه که میرفت، لقلق میخورد و عینک داشت و سیگار گوشهی لبش دود میکرد و از بس زرد بود، آدم خیال میکرد، سل دارد. بعد معلم شرعیات وارد شد که تهریشی داشت و یخهاش باز بود و عینک کلفتی به چشم زده بود و مثل آخوندها غلیظ حرف میزد و با یکیک همکارانش سلام و علیک کرد و صبحکماللّه گفت و مثل یک گونی سنگین که به گوشهای بیندازند همان دم در وارفت.
بعد کتابدار مدرسه آمد که ریزه بود و سر بیمویی داشت و به عجله راه میرفت و هرهر میخندید و بهجای سلام به هرکس که رو میکرد، نیشش تا بناگوش باز میشد. بعد هم چند نفر دیگر آمدند و دستآخر معلم نقاشی وارد شد که عبوس بود و انگار تازه از یک دعوا خلاص شده بود. یک دستهی کلفت کاغذ نقاشی زیربغل داشت و پای صندلی که رسید، سیگارش را زیر پا له کرد و نشست...