کتاب چابکسوار، با قلم شیوا و روان مسلم ناصری به رشته تحریر درآمده و در انتشارات کتابستان معرفت منتشر و در دسترس علاقهمندان به کتاب های داستانی قرار گرفته است.
امام چون به چپ و راست نگریست، کسی را ندید. همه بر خاک افتاده بودند. فریاد برآورد.
یکان یکان یارانش را به نام صدا زد و ادامه داد:
ای دلیران باصفا!
ای چابک سواران پیکارجو!
چرا صدایتان که می زنم نمی شنوید؟
و هنگامه ای که شما را می خوانم پاسخی نمی دهید؟
خفته اید؟
امید دارم که از خواب شیرین سر بلند کنید.
این خاندان پیامبر خدایند که پس از شما یاوری ندارند.
به پا خیزید و از خواب خوش سر بلند کنید، ای کریمان!
و دور کنید این سرکشان پست را از خاندان برگزیده ی خدا!
کتاب چابکسوار مسلم ناصری داستانی از جنس «عاشورایی» در رابطه با نهضت «مختار ثقفی» می باشد.
نسخه الکترونیک کتاب چابکسوار را می توانید از طریق نرم افزار فراکتاب دانلود کنید وسپس در کتابخوان فراکتاب آن را مورد مطالعه قرار دهید.
رمان چابکسوار، در سه بخش اتفاق میافتد و در هر بخش راوی قصه عوض میشود و هر راوی زبان مختص به خودش را دارد. نویسنده در عین این که تلاش کرده است که به تاریخ پایبند باشد، اما از فرم داستان و خیالپردازیها و شخصیتپردازیهایی که لازمهی یک رمان موفق است، نیز غافل نبوده است. رمان از تصویرسازیهای خوبی برخوردار است، آنگونه که شما همانند دیدن یک فیلم صحنهها را واقعی و ملموس حس میکنید. داستان این کتاب از ماجرای دستگیری مختار در آستانه قیام عاشورا در کوفه شروع شده و به ماجرای شهادت وی پس از قیامش علیه عاملان حادثه عاشورا به پایان میرسد.
مختار بن ابی عُبید ثَقَفی از تابعین، برای خونخواهی امام حسین (ع) قیام کرد. مختار در واقعه کربلا از مسلم بن عقیل، فرستاده امام در کوفه میزبانی و تا شهادت مسلم با وی همکاری کرد و سپس عبیدالله بن زیاد او را به زندان انداخت، از این رو، مختار در روز عاشورا در کربلا غایب بود.
بعد از آزادی و نفی بلد شدن به مکه عازم شد و در انتظار روز موعود، روز خون خواهی امام حسین (ع) به سر برد.
از کناسه ی تاریک و نمور بوی خون و کثافت بیرون می زد و همه جا را متعفن می کرد. چشمان مختار که به تاریکی عادت کرد، نیم خیز شد و به سوی کسی رفت که از درد می نالید و به خود می پیچید. او را که به داخل هل داده بودند، سرش به دیوار خورده و رشته ی گرم خون پیشانی اش را شیار انداخته بود. سر چرخاند تا شاید کسی را که دست و پایش در غل و زنجیر بود ببیند. با شنیدن صدای مردی که در گوشه ی تاریک زندان بود لبخندی زد.
- فکر نمی کردم کناسه جای بزرگان عرب هم باشد ابو اسحاق!
صدای گرم خرمافروش بازار کوفه موجب شد که به سوی کنج تاریک زندان برود.
- میثم! تو زنده ای؟
همدیگر را در آغوش گرفتند.
- ابواسحاق!
چشمان مختار به تاریکی عادت کرده بود و در پرتو نور باریکی که بر دیوار می تابید، حالا به خوبی چهره ی پیرمرد دوست داشتی پارسی زبان را می دید، با آن
صورت کوچک و ریش تنک و سفیدش که چشمانش میان آن برق می زد. پیرمرد کوچکی به حلاوت خرمای نرسیان که در کوفه زبانزد بود.
- اینجا جای شورشیان است. تو که شورشی نیستی میثم؟
- به جرم محبت مرد بزرگی که سینه ام را سنگین کرده جایی هستم که اکنون تو به جرم دوست داشتن پسرانش به آن رانده شده ای.
ابو اسحاق میثم را محکم در آغوش فشرد و آهسته گفت: «نمی دانم چرا شما عجم ها زودتر از ما عرب ها دُر و مرواریدها را کشف می کنید.»
مثیم بازوهای مختار را گرفت و به کبودی چشم او خیره شد و گفت: «کینه ی پسر زیاد از علی و پسرانش سبب شده زبانه اش دیده ی تو را هم زخم زند،
این طور نیست؟»
مختار با شنیدن نام پسر زیاد با خشم غرید: «به خدا سوگند اگر از این تاریکی بیرون روم آن مرد ناپاک را خواهم کشت.»
- آرام تر ابواسحاق! در و دیوار کناسه گوش است و نیزه های زهرآگین در انتظار انتقام.
- من از هیچ کس ترس ندارم؛ یعنی گناهی نکرده ام که باید در زندان باشم. روباهی بر تختی نشسته و اکنون چنین زوزه می کشد. کاش لحظه ای که با عصا بر گونه ام می زد، خنجری در دست داشتم تا سینه اش را می شکافتم.
صدای نگهبان سکوت و تاریکی را شکافت.
- خفه!
نسخه چاپی کتاب چابکسوار را می توانید از طریق سایت و یا نرم افزار فراکتاب خریداری کنید و پس از دریافت کتاب از محتوای ارزشمند آن بهره وافی و کافی ببرید.
مشخصات کتاب چابکسوار در جدول زیر آورده شده است:
مشخصات | |
ناشر: | کتابستان معرفت |
نویسنده: | مسلم ناصری |
تعداد صفحه: | 480 |
موضوع: | داستان ایرانی |
قالب: | چاپی و الکترونیک |