کتاب مدرسه شبانه نوشته سیدمیثم موسویان از سوی انتشارات کتابستان معرفت، چاپ و روانه بازار نشر شده است، نویسنده در جدیدترین اثر خود، به سراغ ژانر فانتزی رفته است و در کوران مبارزه علیه شاه، داستانی فانتزی-عرفانی خلق کرده است.
کتاب مدرسه شبانه داستان بچههای درسخوان نیست. داستان چهار دانشآموز تنبل و مردودی که به مدرسهای میروند که اسم آن مدرسه شریعت است، یک ساختمان قدیمی موریانهخورده و فرسوده، این نوجوانان از این مدرسه خوششان نمیآید و از آن گریزان هستند، طی یک فرایندی از سوی ناظم مدرسه مأمور جاسوسی از یک معلم معروف و انقلابی مدرسهشان میشوند. به نظرشان میآید که شبانه عوامل این معلم به کارهای انقلابی و چاپ اعلامیه در مدرسه اقدام میکنند، به همین علت شب به مدرسه میروند، اما در کمال تعجب میبینند که تابلوی مدرسه از «شریعت» به «طریقت» تغییر یافته است! وقتی داخل میروند، اتفاقات یکی بعد از دیگری رخ میدهند و آرامآرام وارد فضای فانتزی میشوند...حالا آنها هستند و ماجرایی که باید به سرانجام برسانند. چه کسی از آنها موفق میشود؟ غلام ورزشکار؟ سهیل بازیگر؟ عزیز باادب؟ فواد بااحساس؟ یا نفر پنجم، ارسطوی عقل کل؟
چند روزی طول کشید تا بفهمد هنوز نمرده است. چشمش را باز کرد. چرک و خون از جای سیلیِ روی صورتش جاری بود. از سوراخهای گشاد بینیاش باد گرمی بیرون میزد. بالای سر شهری که او به آتش کشیده بود، هنوز دود سیاهی وجود داشت. بدنش داغ بود و در تب میسوخت. هیچکدام از افرادی که همیشه به فرمانش میجنگیدند، زنده نمانده بودند.
چنگال مرگ روی شانۀ خودش غلتید و سعی کرد دستش را بالا بیاورد که متوجه شد دستهایش با طنابی بسته شدهاند. او به زحمت خودش را تکان داد و سرش را از روی زمین برداشت و با کمک بازوها روی زمین نشست. تمام بدنش به خاطر زخمها درد میکرد. او به یاد حملهاش به شهر افتاد. اولین چیزهایی به خاطرش میآمدند برج و باروی شهر سوخته و شکمهای پاره شده بودند. او به چنگالهایی که حالا در هم پیچیده شده بودند، خیره شد.
باد گرم به خونهای خشک شدۀ روی صورتش میخورد و صورتش را میسوزاند. او هنوز نمیدانست که چقدر در این وضعیت میتواند زنده بماند. به خاطرش آمد که در آخرین حملهاش میخواست بازماندگان شهر سوخته را غارت کند و شکمهایشان را با چنگالهایش از هم بدرد.