کتاب بچه های حاج قاسم نوشته افسر فاضلی شهربابکی توسط انتشارات فاتحان منتشر شده است. این اثر شامل خاطرات سردار حسین معروفی می باشد و مجموع ناگفته هایی از رشادت ها و حماسه های دلیر مردان به ویژه لشکر 41 ثارا… در هشت سال جنگ تحمیلی و دوران اسارت آزادگان سرافراز کشور است که به زیور طبع آراسته شده است.
در راه اهواز به کرمان دلشورهی عجیبی داشتم. دلم گواهی می داد که اّتفاق بدی افتاده است. پیش خود فکر می کردم که حتماً اصرار بچّه ها برای برگشتن من دلیل خاصّی داشته است. این چهل و پنج روزی که از خانواده دور بودم هیچ خبری از آن ها نداشتم. دلم مثل سیر و سرکه می جوشید. هر چه به شهربابک نزدیک تر می شدم صدای تپش قلبم بلندتر می شد.
صبح زود با بچّه ها به شهر رسیدیم و نمازمان را در بسیج خواندیم. به سوی منزل حرکت کردم. پاهایم پیش نمی رفت. حسّ خوبی نداشتم. همین که به کوچه مان رسیدم، اندوه غریبی به دلم چنگ زد. نزدیک تر آمدم، دیدم جلوی در خانه مان مثل همیشه آب پاشی شده. این سنّت همیشگی مادرم بود که بعد از نماز صبح، در منزل را آب و جارو می کرد.
او به این کار اعتقاد خاصّی داشت. در نگاه اول همه چیز عادی به نظر می رسید، امّا دلهره دست از سرم برنمی داشت. نگاهم به در چوبی منزلمان میخ کوب شده بود. درکوب آهنی بزرگ را نواختم. صدای پدرم بلند شد:
_ کیه؟
نظر دیگران //= $contentName ?>
فعلا تا ص 43 خوندم در ص43 نویسنده از حوادث سال 1360 میگه ولی در یک جمله گفته:' سوار وانت لند کروز مدل 1983 ش...