کتاب من زینب تو هستم، پنجمین کتاب از مجموعه کتابهای خاطرات شفاهی انتشارات 27 بعثت است که براساس روایت خواهر شهید سعید نامدار از دوران دفاع مقدس برادرش به قلم معصومه محمدی نگاشته شده و در مردادماه 1400 چاپ و منتشر شده است.کتاب من زینب تو هستم، عشق و ایثار مرارتهای خواهری را به تصویر کشیده که بعد از شهادت و اسارت برادرانش دیگر به زندگی قبل خود بازنگشت. زینبوار پای عشق خواهر و برادریاش ایستاد.
شهیدی که در بطن کتاب جاری است، یکی از حُرهای دفاع مقدس است که صبر و وفای خواهرش را رسانهای کرد تا همه بدانند زینبها در همه تاریخ کعبه رنجند. شهید سعید (رستم)نامدار، تخریبچی لشکر 27 محمدرسولالله (ص) در تاریخ 25 آبان سال 1361 در عملیات زین العابدین (ع) منطقه سومار - مندلی به فیض شهادت نائل شد.قبل از اربعین مادرم به کربلا رفت و یک روز بعد از او، ما هم راهی عراق شدیم. قصد داشتیم از مرز خسروی وارد عراق شویم، اما راننده توصیه کرد به سوی مرز مهران روانه شویم.طی مسیر، خیره به جاده و غرقِ خیالاتم شدم. ناگهان، تابلوی فرعی سفید کوچکی، نظرم را جلب کرد. باورم نمی شد که چه می بینم. روی آن تابلو نوشته بود: سومار. تپش قلب گرفتم. دلم می خواست راننده اول ما را به سومار ببرد. بعد از آن به مهران برویم. شاید زبانم بند آمد،نمی دانم اما نتوانستم درخواستم را بگویم تا به خودم آمدم چندین کیلومتر از آن تابلو رد شده بودیم. تا خود مهران فکرکردم.بارها از آن مرز عبور کرده بودیم، اما این اولین بار بود که آن را می دیدم. علی ایّ حال تغییر مسیر ما از خسروی به مهران و دیدن این تابلو، برایم حکم نشانه ی خاصی داشت.
با هزار سختی از مرز گذشتیم. در ظل آفتاب نقطه صفرمرزی عراق، هیچ ماشینی نبود که ما را به کربا ببرد.با وجود گرما، عطش و خاک بیابان به راه افتادیم. زائرانی که در مرز مانده بودند با دیدن بچه هشدار می دادند که جلوتر نرویم چون که در عراق اغتشاش شده بود و هیچ ماشینی به مرز نیامده بود تا زائران را به شهرهای زیارتی برساند. انگار فراموش کرده بودند که چطور در سالیان دراز،زنان و بچه ها،در همان حوالی،پای پیاده... ما به فدای فرزندانِ حسین(ع).