کتاب برادرانه، روایت کوتاهیست از مقطعی حساس از زندگیِ یک کودک کار افغان که خیلی زود به جبری؛ که نه در خورِ سن و سالش است، مجبور به کشیدن بار خانواده بر دوش نحیفش شده. کودکِ کمتجربهی ماجرا، گاهی تصمیمات نادرست میگیرد، اما تمام سعی خود را میکند تا آنها را جبران کرده و اوضاع را سروسامان ببخشد.
داستان را با تکنیک سادهنویسی به نگارش درآمده که برای تمام سنین قابل درک و خوانش است. این محتوا میتواند برای کسانی که معیشت دشواری دارند (خصوصا کودکان کار) جنبه انگیزشی بالایی داشته باشد.
دانههای باران و برف با هم ترکیب شده بودند و باد سردی میوزید. بینی و گوشهای جاوید، سرخ شده بود. آب، کف کوچه و خیابان راه افتاده بود و جویهای کنار خیابان پر شده بودند. ترافیک سنگینی شده بود و صدای بوق ماشینها فضا را پر کرده بود. بین صدای بوق و رعد و برق و باران، صدای میومیوی شدیدی میآمد. صدای میومیو هرلحظه شدیدتر میشد.
جاوید نگاهی به اطراف انداخت. بچه گربهی کوچکی را دید که در جوی گیر افتاده بود. روی دو پای کوچکش ایستاده بود و پنجههایش را به لبهی جوی گیر انداخته بود تا جریان آب او را نبرد. داشت با تمام وجود برای زنده ماندن میجنگید. با بلندترین صدایی که میتوانست ایجاد کند، میومیو میکرد و کمک میخواست و منتظر معجزه بود. حیوانات ممکن است زبان ما را نفهمند، ولی زبان جهانی عشق را درک میکنند. جاوید کمک کرد و او را از مخمصه خارج کرد. با خودش فکر کرد که گربه به این ضعیفی و کوچکی خودش را نباخت و تا آخرین لحظه برای بقایش جنگید و سرانجام موفق شد. من هم نباید خودم را ببازم. من بهترین تصمیم را میگیرم.