کتاب اثر انگشت، خاطرات و وصایای شهدا در موضوع انتخابات است که با بیانات امام و رهبری مزین شده است. خاطرات و مطالب این کتاب با رویکرد انتخاب اصلح و حضور حداکثری از میان صدها خاطره و وصیت نامه گلچین شده است.
تا اذان ظهر منتظر ماندیم، اما خبری نشد. رفتم سراغ سروان سرمدی، مسئول دسته. گفتم «پس تکلیف انتخابات چی میشه؟» گفت «قرار شده بعدازظهر صندوق بیارن.» عصر هم خبری نشد. گفتیم «اگه نمیارید اجازه بدید ما بریم شهر.» گفتند «هیچکس اجازه نداره از مقر بره بیرون.» ساعت ده شب امیدمان را از همه جا کَندیم. پشه بندها را زدیم تا بخوابیم. آن شب نگهبانی داشتم. دراز کشیده بودم تا به موقع بروم سر پست که صدا زدند «هرکی میخواد رأی بده بیاد.» داشتم از خوشحالی بال درمی آوردم.
یکی یکی بچه ها را بیدار کردم و رفتیم توی چادر رأی گیری. چادر خیلی تاریک بود. تنها وسیله روشنایی چراغ قوه بود، اما انتخابمان روشن بود؛ برادر محمدعلی رجایی.