کتاب تنها زیر باران

روایت زندگی شهید مهدی زین الدین

امتیاز
5 / 3.7
نصب فراکتاب
مطالعه در کتابخوان
39,000
خرید
125,000
15%
106,250

نظر دیگران

نظر شما چیست؟

کتاب تنها زیر باران، روایت گر زندگینامه شهید مهدی زین الدین، اثر و نوشته ی مهدی قربانی می باشد و توسط انتشارات حماسه یاران منتشر شده است.

معرفی کتاب تنها زیر باران

به قول شهید آوینی: « غایت خلقت جهان، پرورش انسانهایی است که در برابر شدائد  بر هرچه ترس و شک و تردید  و تعلق است غلبه کنند و حسینی شوند.» شهدا یکی از مصادیق این انسان هاست. 
و در جای دیگر می گوید: «قرن هاست زمین انتظار مردانی این چنین را می کشد تا بیایند وکربلای ایران را عاشقانه بسازند و زمینه ‏ساز ظهور باشند…آن مردان آمدند و رفتند،  فقط من و تو ماندیم  و از جریان چیزی نفهمیدیم…» باید این جریان برای نسل های آینده شناسانده شود و یکی از راه هایش بیوگرافی و زنده کردن خاطرات این انسان های وارسته است.
نویسنده ی کتاب تنها در زیر باران، اثر حاضر را مصداق بیت زیر می داند:
آب دریا را اگر نتوان کشید              هم به قدر تشنگی باید چشید
ایشان همچنین اذعان می دارد؛ تنها زیر باران، ادعایی در ارائه ی تصویر کامل از فرماندهی لشکر 17 علی بن ابی طالب علیه السلام ندارد. چه بسا خاطراتی شیرین و دلچسب که به دلایلی نوشتن شان را به فرصتی دیگر و شاید چاپ های بعدی موکول کنم. 

خلاصه کتاب تنها زیر باران

نویسنده این چنین حس و حال خود را درباره ی نوشتن کتاب تنها در زیر باران، بیان می کند:
« در این چند ساله که پای مصاحبه با بستگان و هم رزمان آقا مهدی، خاطراتش را جرعه جرعه می نوشیدم و مثل تمامی آن ها که روزگاری را با او گذرانده بودند، ذوق بند بند وجودم را پر می کرد، هیچ در باورم نمی گنجید روزی قلم به دست بگیرم و بانی روایت همان خاطرات باشم. 
از ابتدای نگارش تصمیم گرفتم محتوای کتاب به گونه ای باشد که خط سیر زندگی شهید زین الدین را از بدو تولد تا شهادت نشان دهد. انتخاب خاطرات پیش رو آن هم از میان انبوه روایت هایی که هر کدام تصویری هر چند کم رنگ از شهید در خود داشتند، کار ساده ای نبود. این مختصر، نتیجه ی ساعت ها مطالعه، تفکر و صرف وقت در انتخاب، و علاوه بر آن، نگارش و ترتیب دهی خاطرات است.»
چند راوی خاطرات کتاب از قرار زیر است:
به روایت زینت اسلام دوست، مادر شهید، به روایت حاج عبدالرزاق زین الدین؛ پدر شهید، به روایت مینا  زین الدین؛ خواهر شهید، به روایت زهره  زین الدین؛ خواهر شهید، به روایت فتح الله جعفری؛ فرماندهی لشکر زرهی سپاه در دوران دفاع مقدس، به روایت سیدمحمود رضویان؛ همرزم در واحد اطلاعات سپاه قم، به روایت علی دانش؛ همرزم در واحد اطلاعات سپاه قم، به روایت علی دانش و سیدمحمود رضویان؛ همرزمان در واحد اطلاعات سپاه قم، به روایت هادی فلاح زاده؛ همرزم در واحد اطلاعات سپاه قم، به روایت مصطفی خداوردی؛همرزم در واحد اطلاعات سپاه قم و ...

برشی از متن کتاب

ظهر نشده، پیک ستاد آمد و گفت: «فرماندهی دستور داده حاجی زاده و جنابان برن گردان امام سجاد.» خودمان را به سرندیب، فرماندهی گردان امام سجاد علیه السلام معرفی کردیم و او ما را فرستاد گروهان حسن صادق خانی. صادق خانی را از قبل می شناختم، مدتی با هم در ادوات کار کرده بودیم. جوان خوش بر و رویی بود و نوربالا می زد؛ بین بچه ها معروف شده بود به شیخ حسن. طبع شوخی داشت و آدم از معاشرت با او خسته نمی شد. وقتی چشمش از دور به من و ابراهیم افتاد، خنده صورتش را پر کرد. نزدیک تر شدیم و با تعارفش رفتیم توی سنگر. بعد از حال و احوال با بچه هایی که بیشترشان را می شناختم، یک گوشه نشستیم.
شیخ حسن زل زده بود به صورت ما دو نفر و می خندید.

به خنده هایش مشکوک شده بودم. سنگر که خلوت شد، گفتم: «آقا مهدی ما رو فرستاده.» گفت: «می دونم. چیز دیگه ای نگفته؟» سری تکان دادم و گفتم: «نه.» خنده را چاشنی حرفش کرد و گفت: «آقا مهدی دستور داده شما دو نفر باید از شب تا صبح کانال بکنید. گفته حواسم بهتون باشه از زیر کار فرار نکنید. از همین امشب دست به کار شید.» احساس کردم یک سطل آب خنک خالی شد روی سرم. باورم نمی شد آقا مهدی چنین تصمیمی گرفته باشد. متحیر خیره شده بودم به یک نقطه. داشتم به وقتی فکر می کردم که این خبر دهان به دهان میان نیروها بچرخد.

حتماً همه می گفتند این ها مگر قرار نبود فرماندهی گردان بشوند؟ ببین چه خطایی کرده اند که آقا مهدی این طور تنبیه شان کرده. لحظه ای را مجسم می کردم که بیل و کلنگ به دست جلوی چشم نیروها برای کندن کانال می رفتیم. آبرو ریزی از این بزرگ تر نمی شد. فرماندهی که جای خود، آقا مهدی دیگر به اندازه ی یک تک تیرانداز ساده هم روی ما حساب نمی کرد. کم کم یخمان باز شد. با ابراهیم نشستیم و چند جور تصمیم گرفتیم. آخرسر به این نتیجه رسیدیم که کانال بکنیم و دیگر روی حرف آقا مهدی حرفی نزنیم.
|  به روایت علی حاجی زاده؛ 
از نیروهای محور در لشکر 17 علی بن ابی طالب علیه السلام  |

خرید کتاب تنها زیر باران

نسخه چاپی کتاب تنها زیر باران را می توانید با تخفیف از طریق سایت و یا نرم افزار فراکتاب خریداری کنید و از مطالعه آن لذت ببرید.

بخشی دیگر از متن کتاب

خودش گفته بود مجید بیاید. او هم از مقرشان با یک راننده می‌رود کرمانشاه پیش مهدی؛ می‌خواستند بروند سردشت. موقع حرکت، مهدی به راننده‌اش می‌گوید: «لازم نیست تو بیایی. من با مجید می‌رم. یزدی هم می‌گوید: «این‌طور که نمی‌شه. من هم محافظ تو هستم، هم راننده‌ت، باید بیام.» انگار که به مهدی الهام شده باشد این راه برگشتی ندارد، جواب می‌دهد: «اگه ما رفتیم و شهید شدیم، من جواب پدر خودم رو می‌تونم بدم، اما جواب پدر تو رو نمی‌تونم.» دوتایی با مجید راه می‌افتند. ظهر می‌رسند سپاه بانه و آنجا نماز می‌خوانند؛ حتی برای ناهار نمی‌مانند که زودتر برسند سردشت و به کمین ضدانقلاب نیفتند.

جاده‌ی بانه ـ سردشت ناامن بوده. هر روز نیروهای خودی تا ساعت خاصی امنیت جاده را تأمین می‌کرده‌اند. نرسیده به سردشت، باران می‌گیرد. نیروهای تأمین زودتر جمع می‌کنند و می‌روند. مهدی که پشت فرمان بوده، سر یک پیچ، سرعت ماشین را کم می‌کند. یکهو از پشت درخت‌ها و بوته‌های کنار آن جاده‌ی خاکی و باریک، ماشین را به رگبار می‌بندند. پشت‌بند رگبار، یک آر.پی.جی به‌سمت تویوتا شلیک می‌کنند. گلوله، سقف ماشین را می‌شکافد و از آن طرف بیرون می‌زند. ترکش‌های آر.پی.جی چانه و گلوی مجید را می‌ب‍َرد. مجید در دم شهید می‌شود. مهدی فوری از ماشین بیرون می‌آید و در جهت خلاف راهی که آمده بودند، می‌دود تا جان‌پناهی پیدا کند. هنوز خیلی از ماشین دور نشده بوده که او را هم به رگبار می‌بندند.

کتاب صوتی کتاب تنها زیر باران 

کتاب صوتی تنها زیر باران را می توانید از طریق نرم افزار فراکتاب دانلود کرده و سپس به آن در کتابخوان فراکتاب گوش فرا دهید.

به روایت سردار شهید حاج قاسم سلیمانی

سردار شهید سلیمانی هنگامی که مهدی زین الدین را پس از شهادتش در خواب می‌بیند؛ چنین روایت می‌کند:

هیجان زده پرسیدم: آقامهدی مگه شما همین چند وقت پیش شهید نشدی؟ حرفم را نیمه تمام گذاشت. مکثی کرد و بعد با خنده گفت: من در جمع شما خواهم بود و در جلسه‌ها شرکت می‌کنم. مثل اینکه هنوز باور نکرده‌ای شهدا زنده هستند!
عجله داشت و می‌خواست برود. یک بار دیگر چهره درخشانش را کاویدم.
کلامی با بُغض و شاید گریه از گلویم بیرون پرید:
پس حالا که می‌خواهی بروی، لااقل یک پیغامی بده تا به بچه‌ها برسانم.
گفت: قاسم، من خیلی کار دارم، باید بروم. هر چه می‌گویم زود بنویس.
سریع دنبال یک کاغذ گشتم و برگه کوچکی پیدا کردم. خودکارم را هم از جیبم در آوردم و گفتم: بفرما برادر؛ بگو تا بنویسم.
گفت: بنویس سلام، من در جمع شما هستم.
همین چند کلمه را بیشتر نگفت. موقع خداحافظی، با لحنی که چاشنیِ التماس داشت، گفتم: بی زحمت زیر نوشته را هم امضا کن.
برگه را گرفت و امضا کرد. کنارش نوشت: سید مهدی زین الدین.
نگاهی بهت زده به امضا و نوشته زیرش انداختم و با تعجب پرسیدم: چی نوشتی آقا مهدی؟ تو که سید نبودی.
گفت: اینجا مقام سیادت هم به من داده‌اند.
از خواب پریدم. موج صدای آقا مهدی هنوز توی گوشم هست:
سلام، من در جمع شما هستم

خرید کتاب تنها زیر باران | فراکتاب

کتاب تو که آن بالا نشستی

کتاب تو که آن بالا نشستی، عنوانی دیگر، پیرامون شهید مهدی زین الدین می باشد که توسط احمد جبل عاملی نوشته شده است. نسخه ی چاپی و الکترونیک این کتاب را می توانید در فراکتاب بیابید.

دانلود کتاب تنها زیر باران

کتاب تنها زیر باران pdf و یا نسخه الکتزونیک آن را می توانید از طریق نرم افزار فراکتاب دانلود کرده و پس از دانلود آن را در کتابخوان فراکتاب مورد مطالعه قرار دهید.

دانلود کتاب تنها زیر باران

مشخصات کتاب تنها زیر باران در جدول زیر آورده شده است:

مشخصات
ناشر: حماسه یاران
نویسنده: مهدی قربانی
تعداد صفحه: 311
موضوع: شهدا، زندگی نامه و خاطرات، پژوهش دفاع مقدس 
قالب: چاپی، صوتی و الکترونیک

 

سال نشر :
1397
صفحات کتاب :
311
کنگره :
‫‬‭DSR1626‭‬
دیویی :
955/0843
کتابشناسی ملی :
5751679
شابک :
978-600-7874-62-2

کتاب های مشابه تنها زیر باران