کتاب حس پروانگی دلنوشته های زائران راهیان نور به همت اعظم شریف است.
و کلامی چند از کتاب حس پروانگی:
در دلم غوغایی است شبیه غوغای شلمچه. این جا کجاست مگر؟ کجاست که صدها دلباخته و عاشق از سراسر کشور به این جا آمده اند. عاشقانی که در پی شمه ای از عطر کربلا روانه دیار شهادت ودلدادگی شدند. به زیارت مردانی آمده اند که با نثار جان شان مردانگی و ایثار را برای همیشه تاریخ حفظ کردند. این جا دیار مردانی است که در گفتار و رفتار راه شان یکی بود و بر سر عهد و پیمان شان ایستادند تا چراغی را روشن نگه دارند و آن چراغ انقلاب بود.
این جا و حال و هوای این جا را نمی توان در قالب کلمات ادا کرد. باید این جا را با جان و دل احساس کرد و در بطن ماجرا به نظاره نشست تا به میزان ظرف وجودی از آن بهره گرفت. ذره ذره خاک این سرزمین متبرک است. متبرک به خون برادران و خواهران شهیدمان.
اما ما آن گونه که باید ، آن ها را نشناختیم. کاش بتوانیم ذره ای، تنها ذره ای از ایثار آنها را درک کرده باشیم. این جا صحرای بی آب و علفی است که با خون شهیدان به دریای عظیمی بدل شده است و با اشک های شبانه آن ها برای یار، نخل هایش سیراب شد. زمین خاکی این جا، زیباتر از آبی آسمان است. چرا که خاک این جا مرغان عاشقی را در قلب خود جای داده که از راه پر پیچ و خم کوچه های منیت و مادیت گذشته اند. راوی راست می گفت که ممکن است هر کدام تان دلتان را جایی جا بگذارید.
اما راستش ، برایم نامفهوم بود. با خودم می گفتم آن جا فقط خاک است. مگر می شود کسی دل بسته خاک شود؟ اما من شدم ، دلبسته همان خاک . دلبسته همان سرزمین. سرزمینی که در آن جا حالم دست خودم نبود. بی اختیار کفش هایم را درآورده بودم و با تمام وجودم می گریستم. همه چیز آن جا زیبا بود. از زیبایی آن خاک هر چه بگویم کم است. آن جا فقط خاک نبود. آن جا بهشتی پر از خاک بود.