کتاب جایی که خیابانها نام داشت نوشتۀ رنده عبدالفتاح و ترجمۀ مجتبی ساقینی است که نشر آرما آن را منتشر کرده است. این کتاب داستان مقاومت مردم فلسطین است. کتاب حاضر، داستانی عربی است که نویسندۀ آن با پرداخت مناسب شخصیتها و توصیف عمیقترین احساسات و افکار آنها و همچنین با بیان دقیق جزئیات صحنهها نگاشته تا خواننده را از ابتدا تا انتهای کتاب با خود همراه سازد.
این اثر، روایتی داستانی است که در قالب بیان یک ماجراجویی کودکانه، تصویرگر ظلمی میشود که بر ملت فلسطین رفته و میرود. حیات، دختر نوجوان فلسطینی با همراهی دوست مسیحیاش سامی در اقدامی متهورانه خطری بزرگ را به جان میخرد و از اردوگاه آوارگان، وارد منطقۀ ورود ممنوع در سرزمین مادریاش میشود تا به تنها آرزوی مادربزرگ پیرش که سالهای دور از خانه و زمینهای کشاورزی رانده شده است، جامۀ عمل بپوشاند.
ساعت شش و نیم صبح بود. جستی زدم و از تختخواب پایین آمدم. به صورتم، که از شدت گرما سرخ شده بود، آب سرد زدم. پنکه در طول شب خاموش شده بود. شاید بیبی زینبم آن را خاموش کرده بود؛ او حتی در شبهای خفه و گرمِ تابستان هم با یک ملافۀ کلفت خودش را میپوشاند و میخوابید. مسواک خواهرم را که در طول چند هفتۀ گذشته با هم در آن شریک بودیم برداشتم. شب گذشته، وقتی حکومت نظامی لغو شد، ذهنِ مادر آشفته بود و نتوانستم یک مسواک دیگر دست و پا کنم.
چون اجازه داشتیم به مدت دو ساعت خانههامان را ترک کنیم بهسرعت به سمتِ مغازۀ ابویوسف رفتیم. با حساب و کتابی که بابا کرده بود فقط یک ساعت و ربع وقت داشتیم تا همه چیزمان را بخریم و بعد با ماشین به خانه برگردیم. بیبی زینبم هم میخواست با ما بیاید ولی دیگر هشتاد و شش سالش بود و به اندازۀ پخش کامل اخبار شبکۀ الجزیره طول میکشید تا از صندلیاش به دستشویی برسد. با این وجود چطور دو ساعت کفایت میکرد وسایل مورد نیازش را بخرد؟