کتاب آنجا به دنیا آمدم، اینجا به دنیا آمدم با عنوان عربی «ولدت هناک ولدت هنا»، بهشکلی بخش دوم کتاب «رأیت رامالله» به شمار میرود. این کتاب توسط انسیهسادات هاشمی به فارسی ترجمه شده است.
آنجا به دنیا آمدم، اینجا به دنیا آمدم به سفری اشاره میکند که برغوثی پسرش تمیم را برای اولین بار برای گرفتن شناسنامۀ فلسطینی به فلسطین میبرد. او در این کتاب به جزئیاتی اشاره میکند که تاریخ و اخبار آنها را نادیده گرفتهاند. به توصیف مشکلات عجیبوغریب ورود به فلسطین و مسیرهای داخل فلسطین و راهحلهای مبتکرانۀ مردم فلسطین در مواجهه با این مشکلات میپردازد. از قهرمانیهای شوفرمحمود میگوید که به خود قول داده بود به جای یک تشکر خشکوخالی، او را بنویسد. همسفران فلسطینیاش را توصیف میکند که آنقدر به این مشکلات عادت کردهاند که از آن جوک میسازند. از حملات اسرائیل نمیترسند و یقین دارند یک روز در برابر مقاومت آنها کم میآورد. از معطلیها و توهینها و بازجوییهای ایستبازرسیهای اسرائیل میگوید.
سپس از سفر یواشکی خود و تمیم به همراه دوستشان به قدس میگوید و جایجای قدس را توصیف و با قدس کودکیاش مقایسه میکند. پس از آن، به سفر به دیرغسانه، روستای مادری و شعرخوانی پدر و پسر در میدان روستا میپردازد. هنگام شعرخوانی تمیم با لهجۀ فلسطینی به تربیت همسرش رضوی افتخار میکند که با اینکه مصری است، اما پسرش را یک فلسطینی اصیل بار آورده است.
مرید برغوثی که با رضوی عاشور در مصر زندگی میکرد، پس از سفر انورسادات به قدس از سوی مقامات مصر بازداشت و از مصر اخراج میشود و رضوی ناچار میشود هفده سال تمام تمیم را بهتنهایی بزرگ کند. رضوی و تمیم تنها در تعطیلات میتوانستند به خارج از مصر سفر کنند و به دیدن مرید بروند. او از دشواریهای این دوری میگوید که وقتی همسرش در بیماریها و سختیها به او نیاز دارد، کنارش نیست.
برغوثی در سفر دیگری به توصیف دیوار بین قدس و رامالله و توطئههای پشت آن میپردازد. همچنین به سفر شاعران و نویسندگان جهان به فلسطین میپردازد و فصلی را به ساراماگو اختصاص میدهد که با دیدن فلسطین، آنجا را به اردوگاههای کار اجباری تشبیه میکند و مورد هجمۀ جهانی قرار میگیرد. او در کتاب آنجا به دنیا آمدم، اینجا به دنیا آمدم بارها به انتقاد از تشکیلات خودگردان و توافقنامۀ اسلو میپردازد. از تجربهاش در کار دولتی و دیدن فساد از نزدیک و استعفایش میگوید. او در چند جای کتاب به شخصیتی به نام «نامق تیجانی» اشاره میکند که نماد افراد فاسد حکومتی است. از دیدارش با یاسر عرفات میگوید و به توصیف مقر او و شخصیتش و سیاستهایش میپردازد. از او انتقاد و گاهی نیز با او همدردی میکند.
در فصول آخر به سفری اشاره میکند که شرایط را بهطرزی شگفتانگیز فراهم کرده تا همۀ اعضای خانواده که در کشورهای مختلف پراکنده شدهاند، با هم در دیرغسانه جمع شوند. از شور و هیجان مادرش برای ساختن خانه در دیرغسانه میگوید که نشان میدهد امید دارد یک روز به سرزمین مادریشان برگردند، اما پس از به قدرت رسیدن شارون و انتفاضۀ الاقصی راهها بسته میشود و مادرش دیگر هیچوقت نمیتواند به خانهای که ساخته برگردد.
«بیرحمانهترین درجۀ تبعید زمانی است که آدم دیده نشود. به او اجازه ندهند خودش داستانش را تعریف کند. ملت فلسطین را دشمنانش روایت میکنند. از او شناختی ارائه میدهند که متناسب حضور خودشان و غیاب آنها باشد. به او برچسبی را میزنند که خودشان میخواهند. طرف ضعیفتر در هر درگیریای فقط حق دارد فریاد بزند، گلایه کند، گریه کند، ولی اصلاً حق ندارد داستانش را تعریف کند. بهتدریج طرف ضعیف میفهمد که دشمنش به او اجازه نمیدهد که «مظلوم و ستمدیده» باشد. دشمن فقط به او اجازه میدهد «خطاکار» باشد. ناقص باشد. شایستۀ درد باشد، چون خودش به خاطر نقص و اشتباهاتش باعث این درد شده، نه بهخاطر رفتار دشمن. این بیرحمانهترین حالت بیعدالتی است. بیعدالتی تبعید است. کلیشهسازی تبعید است. سوءتفاهم تبعید است. با در نظر گرفتن این معنا، همۀ ملت فلسطین در تبعیدند، چون داستانشان حضور ندارد.»