داستانی فانتزی و تخیلی ویژه رده سنی نوجوان. الیر دخترکی که انتخاب شده تا روح سرزمین باشد، و بانوی زیبای سرزمین سویایورت را نجات بدهد.
آتشینبال: خب درواقع در این لحظه خاص همه مردم سرزمین خوابند و آن مه که دیدی، آن مه تمام مردم سرزمین را به خواب میبرد، به جز.. به جز روح سرزمین. ولی تو چطور نخوابیدهای؟
الیر نگاهی به دورتر کرد و دید که مردمی که دیده میشوند هم خوابیدهاند. روی حصیر نشست و منتظر شد تا مادر و پدرش بیدار شوند.
الیر: من که نمیفهمم تو چه میگویی. روح سرزمین! مه خواب! وخودت..یک پرندهی سخنگو! سر درنمیآورم. فلامینگو هنوز میاندیشید. الیر گفت: اگر همهی اینها واقعیت داشته باشد، شاید کمی دیگر کسی که منتظرش هستی، پیدایش شود.
فلامینگو: راستش خیلی دیر شده، من امروز باید او را با خودم میبردم، شاید این آخرین فرصت باشد.
الیر: آخرین فرصت برای چه؟ تو چرا اینقدر عجیب و غریبی؟ چرا اینقدر ماجراهای پیچ درپیچ داری؟