کتاب روزگار طیبه، نوشته ی مریم فهیمی روایتگر زندگی شهیدان طیبه و مرتضی واعظی و ابراهیم و فاطمه جعفریان به صورت داستانی می باشد و توسط انتشارات جمکران نیز منتشر شده است.
مریم فهیمی سعی کرده است کتاب روزگار طیبه که روایتگر زندگی چهار شهیدی است که به دست ساواک به شهادت رسیدند را به صورت یک داستان به هم پیوسته بنویسد.
این کتاب با محتوایی غنی ای که دارد به روایت زندگی زنی قهرمان تا شهادتش می پردازد که زندگی این شیرزن با برهه ای حساس از تاریخ کشور عزیزمان مقارن است. طیبه دختری که در یک حانواده ی مذهبی و از یک پدر روحانی و دامن پاک مادری به دنیا آمده و رشد یافته است و زندگی مشترکش را با مردی که اهل مبارزه است و عقاید و باورهای محکمی در مبارزه با ظلم دارد، شروع می کند.
نسخه الکترونیک کتاب روزگار طیبه را می توانید از طریق نرم افزار فراکتاب دانلود کرده و سپس آن را در کتابخوان فراکتاب مورد مطالعه قرار دهید.
نویسنده در کتاب روزگار طیبه در ابتدا نمایی ازکودکی طیبه و زندگی فقیرانه ی وی را نشان می دهد. در کنار چشیدن این طعم تلخ فقر، شیرینی رفاقت با دوست صمیمیاش صفورا را و همچنین ازدواج با پسرخالهاش ابراهیم را نیز بیان می کند. در این بین تغییراتی در زندگی مشترکش با ابراهیم به وجود می آید، تغییراتی که فراز و نشیب های فراوانی را به دنبال دارد (به عضویت درآمدن گروهک مجاهدین خلق)... البته ناگفته نماند همان اعتقادات پاک و ریشه دارش باعث جدایی اش از گروهک می شود.
داستان کتاب روزگار طیبه این گونه است که طیبه در یک ظهر تابستانی، به دنبال دوستش صفورا می گردد ولی او را پیدا نمیکند و به همراه برادرش مرتضی که دنبال او می گردند، صفورا را در کنار سقاخانه پیدا میکند و از اینجا داستان ماجراجویی این نوجوانان آغاز و باعث می شود که نسبت به اتفاقات دوبرشان و مسائل در جامعه ی آن زمان حساس شوند و چشمشان به ظلم و استبدادی که کشور را فراگرفته باز شود. به همین دلیل در جهت آزادی طلبی و روحیه استکبارستیزی به فعالیت های سیاسی روی می آورند. به دلیل همین مبارزات ساواک آنان را شناسایی می کند و به زندان می اندازد. در زندان شکنجهگرانی بی صفت و حیوان منش در انتظار این جوانان مسلمان مبارز هستند. کاجرای خواندنی این گروه مبارز را می توانید در کتاب روزگار طیبه مطالعه کنید.
حشمت روزهای آخر قبل از غیب شدنش، دیگر حشمت سابق نبود. نه حرف می زد، نه حوصله داشت و نه اخلاقش روبه راه بود. ملکه می فهمید، اما حرفی نمی زد؛ هرچه بود، شوهرش به خاطر او آواره و بیکار شده بود. هرروز صبح، با آمدن خورشید می رفت و غروب با رفتن آفتاب می آمد؛ نه حرفی، نه کلامی. پشت هم سیگار بود که به نیمه نرسیده، یک گوشه ای لهشان می کرد. برای حشمت، برای حشمت عیالوار، برای حشمت عیالوارِ روستازاده، هیچ درد بی درمانی، بالاتر از بیکاری نبود. حس بی عرضگی، مثل جزام افتاده بود به جانش. مادرش طوری بارشان آورده بود که محتاج بزرگ تر از خودشان بمانند. در مورد او بدتر بود، چون عروسش هم به دل مادرشوهر نچسبیده بود. گاهی به سرش می زد برود و به پای مادر بیفتد تا دوباره راهش بدهد؛ اما می دانست دیگر حق نخواهد داشت اسمی از ملکه و صفورا بیاورد.
هرروز صبح، پی کار می رفت سر بازار تا باری جابه جا کند یا خریدی ببرد تا سر خیابان؛ اما تنها که نبود. هردو سر تیمچه فرش و باقی بازار، پر بود از جوان هایی مثل خودش که در کمین بودند تا زودتر بار را برای خودشان کنند. این وسط بُردِ بیشتر با باربرهایی بود که چرخ داشتند. کارتن های بزرگ و قالی های لول شده را فرز می گذاشتند روی چرخ و تا سر بازار می کشاندند. اما امثال حشمت که بار را به دوش می کشیدند، هم آهسته تر می رفتند، هم بار کمتری می بردند. بعضی روزها هم می رفت میدان، کارگری روزمزد. یک عالَم مرد بزرگ و کوچک، پیر و جوان منتظر می ماندند کسی بیاید طرفشان و دهان بازنکرده، دنبالش راه می افتادند.
از وقتی قوّتی به بازویش رسیده بود، فرستاده بودندش روی زمین و وظیفه داشت دستمزدی که از کار روی زمین خان می گرفت را دودستی تقدیم مادرش کند. اوضاع آشفته الآنش، پی همان یک بار بود که خلاف امر مادر، با ملکه ازدواج کرد و چوبش را هم خورده بود. داشت می باخت و کم می آورد. بیشتر چندرغاز عایدی اش خرج سیگار می شد و دود می شد هوا. دوروبری هایش هرکدام تصویری مبهم و بی جواب از حشمت داشتند؛ اما نتیجه یکی بود؛ حشمت کم آورده و فرار کرده بود، حالا یا برای نجات خودش، یا به دنبال راهی برای نجات زن و فرزندش. دست آخر هم خبر مردنش را سوغات آوردند برای زن و بچه اش.
صدای جیغ وداد بچه ها که آمد، زن و شوهر از سکوت و فکر دست برداشتند و هول رفتند پیششان. پسرها دور از چشم مادر چکمه پلاستیکی پوشیده بودند و دوتایی توی تشت، مثلاً پارچه می شستند و چنگ می زدند و پا می کوبیدند. صفورا نگاه می کرد و گل از گلش شکفته بود. طیبه سفارش کرده بود با شلوغ بازی دل دوستش را شاد کنند و پسرها هم سنگ تمام گذاشته بودند.
حاج صادق و فاطمه با دیدن آن ها، تلخ به روی هم لبخند زدند.
نسخه چاپی کتاب روزگار طیبه را می توانید از طریق سایت و یا نرم افزار فراکتاب سفرش داده و خریداری نمایید.
مشخصات کتاب روزگار طیبه در جدول زیر آورده شده است:
مشخصات | |
ناشر: | جمکران |
نویسنده: | مریم فهیمی |
تعداد صفحه: | 376 |
موضوع: | داستان ایرانی، خاطرات، شهدا |
قالب: | چاپی و الکترونیک |