این رمان تاریخی درباره کریمخان زند (وکیلالرعایا) و زندگی و تلاشهایش در فرمانروایی دادگسترانه در ایران است.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
«...کریمخان سواد نداشت و با این وصف، به علما و ادبا و دانشمندان احترام میگذاشت و مخصوصاً به عرفا و مشایخ آنان سخت اعتقاد داشت و احترام میکرد و اهل علم و هنر را مینواخت و وجود بعضی وزرا و اطرافیان علم دوست او، مانند میرزاحسینفراهانی که ادیب بود و «وفا» تخلص میکرد و «میرزامحمدجعفرمنشی» که در کشورداری به خان زند کمک میکردند، در رواج بازار علم و ادب و هنر و معارف کلی عصر زندیه تأثیر فراوان داشتند.
وکیلالرعایا بسیار فروتن و متواضع بود و به این ترتیب تا پایان عمر، نام پادشاه را بر خود نگذاشت و با وجودیکه همه مردم ایران از جان و دل سلطنت او را طالب بودند هیچگاه خود را گم نکرد و به لقب وکیل قناعت کرد و معتقد بود که تحت این عنوان، بهتر میتواند با مردم باشد و به آنان خدمت کند.
نادرقلی افشار با پیوستن به شاه طهماسب فرزند شاه سلطان حسین صفوی، افغانان را از ایران بیرون و با کنار گذاشتن شاه طهماسب، در سال 1148 قمری با نام نادرشاه تاج گذاری کرد. نادر پس از ایجاد یک امپراطوری قدرتمند، در سال های پایانی حکومت خود، نسبت به مردم ایران ستم بسیار روا می داشت. وی در سال 1160 به دست چند نفر از سردارانش کشته شد...
کنگره :
DSR1289/پ2ک8 1394
دیویی :
955/0732092
شابک :
978-600-8137-09-2