کتاب دختر همسایه نوشته لیلا سلطانی در نشر متخصصان منتشر شده است. ما در این قصه عشق، با مهراد در ایام نوجوانیاش، پیش میرویم و از چالشهای عاشقی در دهههای گذشته عبور میکنیم و در نهایت به انتظار یک تصمیم مهم میمانیم. رمان دختر همسایه، راوی داستانیست در حالوهوای جوانکهای پرشورِ دههی هشتاد. این داستان اشارهای دارد به رویارویی با چالشهای نسل دههی شصت بخاطر باورها و ارزشهای محدودکنندهی آن دوره که خوشبختانه، الان از آن گذر کردیم و جامعه نگاه عاقلانهتر و منعطفتری حول این مساله دارد. نویسندهی کتاب دختر همسایه، این کتاب را اولین رمانی که توسط وی، در سال ۱۳۸۸ نوشته شده، معرفی میکند؛ اگرچه بعد از این داستان، داستانهای دیگری را به اتمام رسانده، اما خواست او چنین بود اولین چاپ اثری که خلق کرده دختر همسایه باشد.
دو روز مونده بود تا سفرم به مشهد. ساعت هشت و نیم شب بود که پدر اومد، مث همیشه با اومدنش خونه پرهیاهو شد. دوقلوها دویدند سمت پدر و معین با یه ژست مردونهی بانمکی با پدر دست داد، این ژستشرو خیلی دوست داشتم. بعد از معین، پدر مثل همیشه مهسا رو در آغوش کشید و مادر با لبخندی روی لب، نفر سومی بود که به پدر خوشآمد میگفت و من هم به احترام پدر بلند میشدم.
این یک سکانس همیشگی و البته دوستداشتنی در سریال زندگی ما بود، اما امشب با اومدن پدر و باز کردن سر صحبت توسط مادر از عروسی پنجشنبهشب، غوغایی شد، چقدر ذوق و هیجان داشتند، از هر دری صحبتی بود. از لباسهایی که خریده بودند تا خانوادهی عروس و تشریفات عروسی و اینکه جشن تکپسر حاجمحسن چنین و چنان خواهد بود اما من.... تنها به گوشه زانو بغل کرده بودم و گوش تیز کرده بودم به حرفاشون.