جادوگر شهر زمرد یک داستان کودکانه تخیلی از یک نویسنده آمریکایی به نام ل. فرانک باوم است این کتاب توسط ایرج قریب ترجمه و توسط انتشارات امیر کبیر منتشر شده است.
جادوگر شهر زمرد درباره دختر کوچولویی به اسم دوروتی است که گردباد او را به یک شهر دور میبرد و او تلاش میکند تا پیش خانوادهاش برگردد.
«گردباد کلبهی چوبی عمو هانری را به هوا پرت کرد، اما تنها دوروتی و سگش در خانه بودند. گردباد کلبهی چوبی را برد و برد تا آنکه...»
عمو هانری با دیدن گرباد و هوای نیمه تاریک و خاک آلوده فریاد کشید:«طوفان شده است، من میروم دنبال گلهها.»
زنعمو امیلی داد و بیداد راه انداخت که:«زود باش، دوروتی. بدو برو توی زیرزمین!»
اما دوروتی بیخیال و خونسرد دنبال سگ کوچکش «توتو» میدوید تا او را بگیرد. سگ از لای دستهایش بیرون پرید و پشت تختخواب قایم شد. زنعمو امیلی دریچهی زیرزمینی را در کف اتاق باز کرد و با نردبان توی زیر زمین تنگ و تاریک رفت. سرانجام دوروتی سگ را گرفت و خواست از دریچه دنبال زنعمویش برود.