کتاب بهشت گمشده بابا نوشتهٔ جعفر توزندهجانی است و در انتشارات امیرکبیر به چاپ رسیده است.
بهشت گمشده بابا ماجرای پسری است که در فقر و نداری با پدرش زندگی میکند. پدرش مدتی است که خانهنشین شده است و پسرک برای تأمین هزینههای خانه به گدایی مشغول میشود. پدر در خیالات خود از باغ گمشدهای تعریف میکند که پسرک همه را قصهای تخیلی میداند؛ تا اینکه پدر به قصد جستوجوی باغ گمشده از خانه بیرون میرود. او هر روز با افرادی آشنا میشود که نشانی از باغ گمشده دارند و پسرک را شگفتزده میکنند...
سیبزمینی پخته شده و وقت پوست کندنش بود. هرچند هروقت یاد سیبزمینی میافتادم، حالم به هم میخورد بس که خورده بودم؛ آن هم چه سیبزمینیهایی، از آن گندیدهها و لهشدههایی که بیشتر وقتها از گوشه و کنار میدان ترهبار پیدا میکردیم. مرتضی میگفت بیرگیام مال خوردن همین سیبزمینیهاست.
-حالا که میتوانی کاری بکن.
-چه کاری؟
-بیا با من کار کن توی خانه ماندهای که چی؟
اخمهایش رفت توی هم.
- خجالت نمیکشی؟ شرم کن. من اگر توش و توان داشتم که توی خانه نمیماندم. عجب روزگاری شدهای باغ بهشت این چه بلایی بود که سرم آوردی.