در این سالها او هرچه گفته، بیچون و چرا انجام دادهام. مگر میشود بردهای از دستور اربابش سرپیچی کند؟ تنها یکبار نزدیک بود از فرمانش سرپیچی کنم: آن روز در ایوان بزرگ خانه امیه، مهمانانش نشسته بودند و میوههای رنگارنگ جلوی آنها چیده شده بود. او میخواست پدرم را به خاطر مردن یک گوسفند تنبیه کند. مثل همین الان صدایم زد. چیزی به من گفت که فکر نمیکنم در هیچ جای دنیا اربابی به بردهاش، چنین فرمان ظالمانهای داده باشد…