ستارهها هم مثل انسانها دچار تحول میشوند، متولد میشوند، جوانی میکنند و میمیرند. خورشید ستارهای است که امروز در میانسالی بهسر میبرد. حدود پنج میلیارد سال دیگر از عمر خورشید باقی مانده. البته عمر ما قد نمیدهد که شاهد پایان زندگی خورشید باشیم، اما میدانم که همه دوست داریم بدانیم مردمی که در مراسم تشییع خورشید حاضرند، چطور مردمی هستند. تا آنوقت زمان زیادی مانده است. اینطور نیست! خورشید نسبت به ستارههای همنوع خود ستارهای آرام است و دستکم دادههای امروزی از فعلوانفعال خاصی در خورشید خبر نمیدهند، اما چه تضمینی وجود دارد که همیشه همینطور باشد؟!
تحقیقات علمی نویسنده مشخصاً دقیق بوده و نویسنده رمان سپر اطلاعات خوبی در زمینه نجوم دارد و آن را در داستان به خوبی بکار گرفته. او یک احتمال ضعیف را دستمایه قرار داده و در جهان داستان آن را به یک مساله تبدیل کرده که اگر همین احتمال اتفاق بیفتد چه میشود؟ و به خوبی در داستان خود آن را مورد توجه و پرداخت قرار داده است.
گزیده کتاب سپر
داشتم مطالعه میکردم که زمین دوباره لرزید. باز هم زلزله بود. چهار ثانیه بیشتر طول نکشید. از صبح چهارمین بار بود. اعضای کتابخانه ملی حتی از روی صندلیهایشان بلند نشدند. در همان چند ثانیه به دیوارها چشم دوختند و بعد به مطالعهشان ادامه دادند. ما به این شرایط عادت کرده بودیم، چون روزی حدوداً ده زلزله ریز و درشت را تجربه میکردیم. اکثر زلزلهها ضعیف بودند، اما مکرر اتفاق میافتادند. زلزلهها گرچه جزئی از زندگی ما شده بودند، اما تنها اتفاق موجود نبودند.
نزدیک یک سال میشد که حال و روز زمین به هم ریخته بود. از همان روزهای اول دمای هوا بالا رفت و سطح آب دریاها بالا آمد. بعد لرزشها شروع شد. هفتهای دو سه بار و حالا روزی حدوداً ده بار. اگرچه زلزلهها مدام اتفاق میافتادند، اما این گرما بود که بشر را آشفته کرده و جان خیلیها را گرفته بود. بیمارستانها لبریز از مردم گرمازده بود و جا برای سوزن انداختن نبود.