جنگ محدودیت ندارد اما از کجا گفتن و چگونه بیان کردنش از اصل روایت مهمتر است. اگر به خودم بود سوژههای دیگری از زندگی شهدا، صحنههای نبرد و مقاومت را برای نوشتن انتخاب میکردم. اما به هر حال برای رفاقت با شهدا ناگفتههای جنگ را باید گفت. باید شنید. باید نوشت. هرچند کوتاه و ساندویچی. مثل کتاب اکبر آقا گل کاشتی.
کتاب اکبر آقا گل کاشتی مجموعه چند داستان کوتاه با چاشنی طنز ویژه نوجوانان و جوانان به قلم ناهید حسنپور است که توسط انتشارات روایت فتح منتشر شده است.
همین که ماشین استارت خورد، فاصله گرفتند و خودشان را روی ماشین انداختند. پنج شش مرد جوان و یک پیرمرد کرد. پیرمرد که توان پریدن روی کاپوت را نداشت کف جاده خوابید.
دستانش میلرزید و میگفت: « به موی سفیدم قسم، اگه بخوای بری اول باید از روی جنازه من عبور کنی.»
حاج احمد از ماشین پیاده شد. روی صورت تک تکشان را بوسید. آنها را در آغوش گرفت و گفت: « من باید بروم.»
پیرمرد نشست. میترسید بایستد تا راه باز شود و حاج احمد برود. به چهره حاج احمد نگاه میکرد و اشک میریخت: «چطور بذاریم بری! مگه یادمون رفته که با ما چه کردی؟»