کتاب بازی بازها به قلم مهدی میرکیایی داستانی برای کودکان است که توسط انتشارات به نشر منتشر شده است.
داستان کتاب بازی بازها با خرگوشها شروع میشود و روباه ها که نمیتوانند آنها را شکار کنند. روباهها به روپیر و روبیچ میگویند خرگوشها مانند جادوگرها از جلو دیدشان محو میشوند.
این همزمان می شود با آمدن دو باز یکی همان بازاک قسمتهای قبل است و دومی بازوپ. در ابتدا بازاک و بازوپ باهم دیده میشوند اما در ادامه داستان چنین به نظر میرسد که بازوپ بر علیه بازاک عمل می کند و نمیگذارد او خرگوشها را شکار کند حتی هوای کلاغ را روی درخت کهنسال دارد.
اما در ادامه داستان کتاب بازی باز ها، معلوم میشود تمام این بازیها بازی دیو دوشاخ دره ددان است تا کاری کند که خرگوشها به هوای این که دیگر کسی کاری به کار آنها ندارد و دشت امن است بیرون بیایند و آنها را شکار کنند. عاقبت نقشه آنها توسط هوشان که به دره ددان رفته است لو میرود و کلاغها به همراه سارها روباه ها را فراری می دهند.
دانوش گفت: «هرکس دوست دارد از فردا توی دشت گردش کند، خودش میداند؛ ولی من کاری با او ندارم. هر کسی کار خودش و بار خودش. »
گوش زرد گفت: «من میمانم. بچه های من هم میمانند. دوستان من هم میمانند. همسایههای من هم میمانند! »
قهوهای از دورتر گفت: «مگر ما چند تا خرگوش هستیم که میگویی این همه میمانند؟! »
خرگوش ها بلند خندیدند و بعضیها گوش هایشان را کشیدند.
نسخه صوتی و الکترونیک این کتاب را در نرم افزار فراکتاب دانلود کنید.