کتاب عروس آسمانی اثر زیبای سیدهرقیه آذرنگ و با تصویرگری فوقالعاده جذاب لیلا اربابی؛ در بیست و یک داستان کوتاه، به زندگی کوتاه اما پر بار بانوی شهیدی پرداخته است که ایمان، شهامت و اخلاصش او را در آسمان قهرمانان و نامآوران سرزمینمان، به ستارهای درخشان تبدیل کرد. داستانهای زیبا و پندآموزی که به روایت زندگی بانوی والا مقام دزفولی، شهید عصمت پورانوری میپردازد.
روز عجیب
با پخش خبر فرار شاه در دی ماه سال 57 ، شور و هیجانی دیدنی در میان مردم دزفول شکل گرفته بود. مردم تظاهراتی خودجوش راه انداخته بودند و به سرعت بر جمعیتشان افزوده میشد. صدای همهمه که به خانه رسید عصمت رو به مادر
و خواهرهایش گفت: «فکر کنم تظاهرات شده!» صداها و همهمهها هر لحظه بلند و بلندتر میشد. عصمت با عجله لباسش را پوشید و توی حیاط آمد. پروین، دختر عمهاش هم در خانهی آنها بود. عصمت با عجله لباس پوشید و به پروین گفت: «دیر شده. راهپیمایی داره شروع میشه. صدای جمعیت را میشنوی؟» فاطمه خانم هم لباس پوشید و چادرش را سر کرد و به همراه عصمت پروین از خانه بیرون زدند. جمعیت زیادی در خیابانهای دزفول در حال برگزاری تظاهرات بودند. مردم شعار میدادند و طنین فریاد «اللّه اکبر»شان در کوچهها و خیابانهای شهر میپیچید. فاطمه خانم، عصمت و پروین هم همراه جمعیت شعار میدادند. فاطمه خانم دوست نداشت صدایش را در میان نامحرمان بلند کند. میدانست عصمت هم که خیلی مقید به رعایت مسائل شرعی است، صدایش را بیش از حد بلند نمیکند؛ اما آن روز، روز عجیبی بود. شعار دادن عصمت مثل همیشه نبود. هم مشتش را خیلی بالا برده بود و هم این که شعارها و تکبیرها را با تمام وجود فریاد میزد. مادر با تعجب به عصمت نگاه کرد که انگار میخواست مشتش از همهی مشتها بالاتر باشد. عصمت با غرور و با تمام وجود شعار میداد؛ انگار دشمن مقابلش بود و او با تمام قدرت سعی داشت او را با فریادهایش بترساند. مادر با شنیدن شعارهای کوبندهاش، با او هم صدا شد. آنها با تمام توان فریاد میزدند...
الله اکبر.. .
نظر دیگران //= $contentName ?>
خوب است. جای پردازش و صحنهسازی بیشتری داشت....