کتاب بی نشان به قلم نوح حامدی زندگی نامه داستانی شهید سیدحمید عسگری موسوی را روایت می کند. این اثر در ۱۵ فصل زندگی مشترک «آقا سید حمید» و همسرش «مریمالسادات» را با لحنی عاشقانه روایت میکند. کتاب بی نشان، دوازدهمین کتاب از مجموعه آثار چشمان آسمانی انقلاب اسلامی است که درباره زندگی شهید سید حمید عسگری موسوی به نگارش در آمده است.
کتاب بی نشان از فضای خطه کردستان، حضور پاسداران هنگام غائله کردستان و سختی های کار در آنجا سخن می گوید. شهید عسگری موسوی با حضور در واحد اطلاعات کردستان به جمع آوری اطلاعات مورد نیاز برای ارشاد و هدایت افراد فریب خورده توسط گروهک های ملحد و منحرف ضدانقلاب می پرداخت و برای بازگرداندن افراد به دامان انقلاب اسلامی تلاش ها و رشادت های بسیاری را از خود نشان داد.
شهید عسگری سرانجام در حین یکی از ماموریت هایش در مقابله با ضد انقلاب و نجات افراد از حیله و نیرنگ آن ها به اسارت در آمد و پس از شهادت، پیکر مطهرش هرگز پیدا نشد. نثر ساده و تغییر مداوم نقطه نظر راوی، به کتاب بی نشان حال و هوایی کم نظیر داده و به مخاطب به راحتی با آن ارتباط برقرار میکند. این نوع روایت در میان انواع کتابهای دفاع مقدسی کم نظیر است.
حلالت کرده بودم آقا سید حمید. حلالت کرده بودم، همان موقع که مادربزرگ قولی را به پسر همسایهشان آقا سید حمید داده بود. مادربزرگ از تو برایم گفته بود. از اینکه سر نترسی داشتی و با همه کم سن و سالیات کار میکردی و خرج خودت را درمیآوردی و حتی خمس درآمدت را کنار میگذاشتی. از گفتههای مادربزرگ پاکی، مهربانی و مردانگیات به دلم نشسته بود.
وقتی شنیده بودم که پسر صاحب خانه مادربزرگ آقا سید حمید عسگری پست سربازیاش را در پادگان هوا فضای تبریز به فرمان امام خمینی ترک کرده و رفته شمال و پنهانی در دورههای چریکی شرکت کرده تا دوباره به فرمان امام خمینی برگردد تهران، در دلم بیشتر از قبل به تو افتخار کرده بودم. حتی آن موقع که در تظاهرات اوایل انقلاب، روبهروی دانشگاه تهران پایت تیر خورده بود و زخمی شده بودی و به واسطه خاله که توی اتاق عمل بیمارستان کار میکرد، پایت را عمل کرده بودند به شناختم از تو و رفتارهایت بیشتر اطمینان کرده بودم.