کتاب شب آبستن نوشته محدثه قاسمپور توسط نشر صاد در ۱۱ فصل منتشر و روانه بازار نشر شده است. این کتاب مجموعه داستانی کوتاه است که نام داستانها یا فصلهای آن به ترتیب عبارتند از: چشمت را باز کن! گذشته نمیگذره! به خاطربچهام، دروغگو نیستم، بلیط دارم، ذهنم که فلج نیست، برگه رو نمیدید؟ بده به من، کشتنش، تو خدایی؟ و چشمم را باز میکنم.
داستان شب آبستن با این جملهی مائده آغاز میشود. «می خواهم پسرم را بکشم». همینجا کشمکشهای داستان برای مادری که با وجود علاقهی بسیار میخواهد پسرش را بکشد، آغاز میگردد. مائده هم مادری است موفق و هم مشاوره خانوادهای معروف و شناخته شده، اما به تازگی با مخفیکاری مهمی توسط همسرش «امید» روبهرو میشود که زندگی آرام او را بهم میریزد. داستان در شبی آبستن، سختی تصمیمگیری برای مائده و امید پیرامون مشکل پیش آمده را به تصویر میکشد تا روشنای سحر پرده از این تصمیم مهم بردارد...
ادویی برای من افتخار نبود، حتی پله ترقی هم نبود. آقاجان میگفت: «کاسب نیستی. فقط از کاسبی حرافی و فضولی را خوب بلدی.» بعد از گرفتن مدرک مهندسی و شنیدن رفتار مامان با فاطمه بیخیال زندگی شدم. هرچه آقاجان اصرار کرد که کاسبی راه بنداز، توی گوشم نرفت. کسی نیاز به کار و کاسبی داشت که قصد ازدواج داشته باشد. برای امیدی که عمه از ازدواج نهیاش کرده بود، چه امیدی به کار و کاسبی مانده بود. جواب آزمایش ژنتیک هم که آمد مطمئن شدم ازدواجم کار درستی نیست. دردهای عمه را دیده بودم، بهترین کار همین ازدواج نکردن بود. شبیه کشیشهای مسیحی رهبانیت پیشه کردم. شیره سوهان قم گیرم انداخت. از حجرهداری بازار تهران رسیدم به حجره طبقه دوم حوزه.
چند پایه که گذشت، درسهای سخت حوزه، محیط رسمی غیرقابل تشبیه به دانشکده مهندسی، دلسردم کرده بود. حوزه شبیه مهندسی نبود. دلم کنجکاوی و فرمول پیدا کردن خواست. سرگرمیام ویندوز نصب کردن روی لپتاپ هم حجرههایم بود. تیپ و قیافهام را هم تغییر کردم. عمراً از بچههای قدیم و هم دانشگاهیها کسی مرا تشخیص میداد. خودم هم این امید جدید را نمیشناختم.