کتاب در انتهای سراب اثر رامش یوسفی توسط انتشارات آپامهر منتشر شده است. رامش یوسفی فرزند یکی از جانبازان شهرستان قدس است، که خاطرات شهدای غواص از روزهای دفاع مقدس را در کتابی به نام در انتهای سراب منتشر کرده است.
این کتاب بنا دارد خاطرات دفاع مقدس و رشادت جوانمردانی که برای کاری بزرگ و سرنوشتساز قدم در اروند گذاشتند، را بیان کند.
محمود که تا این لحظه سکوت کرده بود گفت: یعنی حالا کی جنازه شو تحویل میگیره؟ کاش میرفتیم به خونوادش خبر میدادیم.
رسول پوز خندی زد و گفت: ای بابا چه تحویل دادنی، خیلی خوش خیالی، الان ساواک جنازهها رو میبره یه جای بینام و نشون دفن میکنه اما حق با توئه بهتره بریم به خانوادش خبر بدیم تا پیگیرش بشن شاید بتونن جنازه رو پس بگیرن.
به این فکر هر سه بلند شدند و به سمت خانه اوستا شفیع رفتند.
غروب دلگیری بود. محمد حنیف نژاد فارغ التحصیل دانشکده مهندسی با دوست دیگرش عبدالرضا نیکبین لیسانس ریاضی و علیاصغر بدیعزادگان که هر سه از تحصیلکردههای فرنگ بودند در یک خانه ویلایی دور هم جمع شده بودند. محمد رو به عبدالرضا و علیاصغر کرد و گفت: ما باید یه کاری بکنیم. وقت دست روی دست گذاشتن نیست. این مردم دیگه مردم زمان مشروطه نیستند که لقمه رو هر طور که بخواییم، تو دهنشون بذاریم و اونام قورت بدن و صداشون در نیاد. مردم بیدار شدن ما هم جزء این مردمیم. عبدالرضا سری تکان داد و گفت: حق با توئه، اما چه کار کنیم؟ عبدالرضا در ادامهی حرفهای او گفت: پس از همین فردا سازمان شروع به کار میکنه.