امریکا از پس خاکستر جنگ جهانی دوم که اروپا را به مخروبهای مبدل کرده بود به عنوان یگانه ابر قدرت جهان برمیخیزد و برای مدتی تصویری از ابر قدرتی بیمانند و منجیای بزرگ را برای مردم خود و سایر کشورهای جهان به نمایش میگذارد. با این حال بحث افول تصویر آمریکا تقریباً از دهه ۱۹۶۰ با جنبشهای مدنی مطرح میشود و با درگیری طولانی ایالات متحده در جنگ ویتنام شدت میگیرد. بحث افول قدرت و هژمونی آمریکا در دهه ۱۹۸۰ و تا اوایل ۱۹۹۰ در این کشور تبدیل به موضوعی قابل تامل نه تنها در جامعه نخبگان (بیشتر چپگرایان و لیبرالها) بلکه در سطح وسیعتری میشود به طوری که باعث تشکیل گروهی به نام «افول گرایان» و مکتبی با عنوان «افول گرایی» در این کشور میگردد.
کتاب در سایه قرن آمریکایی نوشته آلفرد مک کوی و ترجمه روح اله عبدالملکی در انتشارات سروش تهیه و تنظیم شده است.
در مقابل، هری ترومن با غلبه بر احساسات ضدونقیض ملی، وظیفۀ «آمریکا به ترسیم یک نظم نوین بین المللی » را متعهد شد؛ این سیاست عاقلانهای بود که توسط 12 رئیس جمهور بعد از وی دنبال شد. در میان شجاعترین آنها، جورج دبلیو .بوش، رهبری با «شایستگی و باور اعتقادی » بود و عزم راسخ او برای دگرگون کردن عراق از موقعیت یک دولت سرکوبگر در غرب آسیا به یک دموکراسی چندحزبی میتوانست به موفقیت برسد؛ اگر ایران و سوریه اقدامات وی را تخریب نمیکردند. اما در دیدگاه جاری، ژئوپلیتیک جایگاهی ندارد. دیپلماسی فقط کار «دولتمردان » اعم از سلاطین، رؤسای جمهور یا نخستوزیران است. شاید در شرایطی که هژمونی آمریکا در میانه جابهجایی قدرت ژئوپلیتیک جهانی آشکارا روبه زوال است، این بتواند یک چشم انداز تسلی بخش در واشنگتن باشد.