در جهان جاهایی است که میتوان گفت هر کسی تصویرش را میبیند، دلش میخواهد یک بار هم که شده آنجا باشد. جنگل آمازون، آبشار نیاگارا، قلهی دماوند، دریاچه ی ارومیه و ..... دریاچهی ارومیه یکی از دیدنیهای جهان است که روزگاری داشت خشک میشد. موجوداتی ذرهبینی به نام آرتمیاها در آب های شور زندگی میکنند این موجودات خوراک فلامینگوها و پلیکانها هستند. زمانی این پرندههای زیبا به دریاچه ی ارومیه میآمدند، زمانی هم مجسمههای این پرندهها را گذاشته بودند که گردشگران با آن ها عکس یادگاری بگیرند.
مجموعه قصه عروس دریا (دو جلد) یادآور زیباییهای دریاچهی ارومیه است. یکی از ویژگیهای این مجموعه این است که هر داستان تصویرگر مخصوص خود را دارد.
مجموعه قصه عروس دریا (جلد دوم) حاوی هفت داستان کوتاه، دربارهی دریاچهی ارومیه است.داستان اول از گذشتههای دوری سخن میگوید که بر اثر بارش زیاد باران، آب دریاچه سرازیر میشد؛ اما از این ماجرا سالها میگذرد. حالا دریاچه هر روز کمآبتر میشود...
ساکت بودم که دوباره گفت: »دریاچه داره میمیره، دده، دریاچه داره میمیره.»
گفت و گریه کرد. من هم گریه کردم، گریه کردم تا بلکه ابرها هم گریه کنند.
آن سال قاشق چوبی بزرگی برداشتم و به شکل یک زن آرایشش کردم. از برگ درختها برایش لباس درست کردم و قاشق را رو به آسمان گرفتم .....
چند لحظه سکوت کرد چشم دوخت به من و پرسید: «میدونی جوون تو مراسم چمچهخاتین، این قاشق چوبی رو برای چی رو به آسمون میگیرن؟»
نمیدانستم. گفت: «قاشق چوبی وقتی رو به آسمون دراز بشه، شکل یه دسته. انگار که یه دست طرف خدا دراز شده و ازش حاجت میخواد. من هم قاشق چوبی رو به طرف آسمون گرفتم و رو به خدا چمچهخاتین خوندم. از خدا بارون خواستم؛ بارون فراوون. از دلهایی خوندم که از بیآبی و عطش میسوزن. از خدا خواستم ابر بفرسته تا ابرها بیارن و کوه و دشت رو سبز کنن.»
سکوت کرد. آه کشید و باز هم پرسید: «راستی اگه اینطور از ته دل به خدا التماس کنیم، با سوز و گداز صداش کنیم به نظرت به ما رحم نمیکنه؟»
چیزی نگفتم آه کشید و گفت «جوون خدا ما رو فراموش نکرده؛ ما خدا رو فراموش کردیم.»