کتاب اولین روز تابستان نوشته سیامک گلشیری در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان منتشر شده است. روایت دردناک اشتباهات یک نوجوان به نام «کامیار» را به تصویر میکشد.کامیار، جوانی آرام و مرتب به نظر میرسد. اما او در میانه یک سری از ماجراهای هیجانانگیز قرار میگیرد که منجر به یک تصمیم نادرست میشود. به علت اعتماد بیش از حد به دوستانش، او به طور ناخودآگاه اقدام به دزدی از خانه یکی از دوستان ثروتمندش میکند.
این عمل، عذاب وجدان و ندامت عمیقی را برای او به همراه دارد، بهطوری که خود را در اتاقش حبس میکند و به شدت به خود انتقاد میکند تا کمی از ناراحتیاش بکاهد. کتاب اولین روز تابستان مفاهیمی چون اعتماد، دوستی و قدرت گفتن "نه" را به مخاطب ارائه میدهد.
از خودم بدم میاد. حالم از خودم به هم میخوره. وایسادهم جلو آینه و زل زدهم به قیافهی نحس خودم، به قیافهی یه عوضی که هیشکی نباید بهش اعتماد کنه. رومو برمیگردونم. دلم میخواد با مشت بزنم تو اون دندونهام، سرمو ببرم عقب و محکم صورتمو بکوبونم تو دیوار تا تموم دندونهام بریزه تو اون دهن گشادم و دماغ گندهم بشکنه. دلم میخواد سرمو با تموم قدرت بکوبم تو دیوار تا پیشونیم بشکافه و همینجا بیفتم زمین و جونم در بره، ولی حتی جرئت این کارها رو هم ندارم، جرئت هیچکاری رو ندارم. اگه داشتم، اگه خبر مرگم یه ذره جربزه داشتم، باید همون شب که دیروقت برگشتم خونه، خودمو میکشتم.
میخوابیدم رو تختم و تو یه آن اون سیم لخت رو میگرفتم تو دستمو و کلک خودمو برا همیشه میکندم. دخل خودمو میآوردم، برای همیشه خودمو از این منجلاب نجات میدادم، ولی جرئتشو ندارم، ترسوتر از این حرفها هستم، خیلی ترسوتر. لعنت به من، لعنت دنیا به من، چرا همچین غلطی کردم؟ چرا؟ چرا؟ چرا؟...