کتاب رستم و اسفندیار، به نویسندگی مرجان فولادوند و تصویرگری پژمان رحیمی زاده می باشد که توسط کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان منتشر و روانه بازار کتاب شده است. این کتاب اقتباسی از داستان های شاهنامه ی حکیم ابولقاسم فردوسی شاعر و حماسه سرای قرن چهارم ایران است.
کتاب رستم و اسفندیار مرجان فولادوند اقتباسی از داستان های شاهنامه ی حکیم ابولقاسم فردوسی شاعر و حماسه سرای قرن چهارم ایران است. این مجموعه، داستان های شاهنامه را با زبانی روان و گیرا برای رده سنی نوجوانان روایت میکند. نبرد رستم و اسفندیار روایتگر جنگ دو دولت ایران در شاهنامه ایرانی حماسی فردوسی است. در این جنگ، فقط جنگ سالاران درگیر مبارزه هستند و لشکر هر دو ناظر است.
اسفندیار شاهزادهی دلاور شکستناپذیری که سودای پادشاهی در سر دارد و از پدر میخواهد تاج و تخت را به وی بسپارد اما پدر پیرش گشتاسب را توان دل کندن از تاج و تخت نیست. پس گشتاسب اسفندیار را به نبرد با رستم میفرستد به این امید که کشته شود و تاج و تخت بیرقیب، همچنان برای گشتاسب باقی بماند.
وقتی گشتاسپ در ایران به پادشاهی رسید، به جز زابل همه کشورها به گشتاسب وفادار بودند. اسفندیار از طرف گشتاسب مأمور شد تا به آن ها حمله کند و رستم، که رهبر زابلیان بود، را زندانی کند. اسفندیار با سپاهیان اندک خود حرکت کرد و در کنار رودی نزدیک زابل اردو زد. او پسرش بهمن را برای بردن پیغام شاه ایران به سران زابل به آنجا می فرستاد. این مذاکرات سودی نداشت و در نهایت نبرد بین دو اسفندیار و رستم آغاز شد. این نبرد چند روز به طول انجامید، گاهی اسفندیار پیروز می شد و گاهی رستم پیروز می شد اما عاقبتش معلوم نبود. رستم از این نبرد سخت به زال شکایت کرد. زال از سیمرغ کمک گرفت و سیمرغ رستم را نصیحت کرد که پیروز شود، اما گفت عواقب قتل اسفندیار سخت خواهد بود.
نسخه الکترونیکی کتاب رستم و اسفندیار، در فراکتاب موجود می باشد. شما می توانید با دانلود نسخه الکترونیکی این کتاب از طریق نرم افزار فراکتاب، از مطالعه آن در کتابخوان فراکتاب لذت ببرید.
ســیمرغ گفت: «راهی نیست، اسفندیار رویین تن است. شمشیر بر او کارگر نیست.» رســتم گفت: «شمشــیر با من نبود. من با دست های گشــوده پیش او رفتم، چونان دوستی به استقبال دوستی.»
سیمرغ گفت: «هیچ کس نمی تواند او را بکشد.»
رستم گفت: «با من آرزوی صلح است، نه مرگ.»
سیمرغ گفت: «او را در آب های مقدس شست وشو داده اند. در همه حال پیروزی از آن اوست.» رستم گفت: «من نیز او را پیروز می خواهم، چونان چون شاهزاده ی ایران در برابر دشمنان؛ اما نه با به بند کشیدن پهلوان ایرانیان.»
سیمرغ گفت: «تو را خواهد کشت، رستم.» رستم گفت: «این برای من هزار بار آسان تر است ازآن چه او می خواهد. او مرا می خواهد، مرده یا زنده، با دســت های بسته به بند. چونان بردگان و شکستگان. این است تمام دلیلی که برای جنگیدن دارم.»
سیمرغ گفت: «مبادا که دست های بسته، سرنوشت آزادگان شود! راه کشتنش را نشانت خواهم داد؛ اگر بخواهی.»
نسخه چاپی کتاب رستم و اسفندیار را می توانید از طریق سایت و یا نرم افزار فراکتاب خریداری کنید و پس از دریافت، از خواندن آن لذت ببرید.