کتاب سخت جانی نوشته مجید محبوبی می باشد و انتشارات به نشر آن را منتشر کرده است.این کتاب خاطرات جانباز سرافراز اهل روستای ورجوی مراغه است که در خانواده ساده و صمیمی به دنیا آمد. پدرش برای اینکه به سربازی نرود او را با نام غیر از نام شناسنامهاش و محمدرضا صدا میکرد.
غافل از اینکه اوضاع زمانه آنطور رقم میخورد که علاوه بر خودش تمام پسرانش به عنوان سرباز وطن راهی جبهه میشوند. سالهای ۵۰ شمسی با بیان خاطرات کودکی و نوجوانی محمدرضا و اشاراتی به سبک زندگی مردمان آن سالها، تلاش قاطبه مردم برای اصلاح جامعه و دوری از فساد و ماجراهای اول انقلاب روایت شده است.
خاطرات تلخ و شیرین و ذکر مهمترین وقایع و حرکتهای انقلابی مردم مراغه تا پیروزی انقلاب اسلامی و حضور مشتاقانه و دلاورانه مجید(محمدرضا) سعادتیان از فرماندهان لشکر ۳۱ عاشورا و سایر جوانان دلیر ایران در هشت سال دفاع مقدس، بخشهای خواندنی کتاب را تشکیل داده است.
آبا از کلۀ صبح بیدار شده بود و خودش را با کارهای ناتمامی که داشت، مشغول کرده بود.پدرم؛ اما بی قرار بود؛ نگران و مضطرب. داشت در حیاط متفکرانه وغمگین قدم می زد.دکتر بهلولی جلوی چشمان اشک آلود او،تیغ قاشق مانندی را در محل خارش دستم فرو کرده بود و مثل مته آن را در میان زخم من پیچانده بود تا چرک و عفونت آن را بیرون بریزد. گوشت من جر خورده بود و او داشت درد می کشید؛من دست و پا می زدم و او داشت اشک می ریخت.
می دانستم که بیشتر از اینکه از دردهای زخم من رنج بکشد، نگران آخر و عاقبت شوم این بیماری بود که مدت زیادی مثل بختک به زندگی ما افتاده بود و رهایمان نمی کرد. هر کس هم می شنید و می دید، یک راه حلی پیش پایمان می گذاشتت.آن روزها احساس می کردم همه دکتر شده اند و در تلاش هستند که زخم مرا التیام بخشند؛اما پدرم جز دکتر بهلولی کسی را قبول نداشت.