امتیاز
5 / 0.0
نصب فراکتاب
مطالعه در کتابخوان
65,000
نظر شما چیست؟

معرفی کتاب با تنهایی قدم می‌زنم

کتاب با تنهایی قدم می‌زنم داستان زندگی الهه زن جوانی است که با همسر خود مصطفی زندگی خوبی دارد. که به طور ناگهانی این زندگی خوب با آغاز بیماری مصطفی از تعادل خارج شده و دچار مشکلاتی می شود. با تنهایی قدم می زنم، شرح افتادن در زندگی جدیدی است که ناخواسته و پیامد یک بیماری ست. نمونه زندگی زنانی است که عمری تنها تکیه‌گاهشان همسرشان بوده و با یک تنش و گاهی مرگ همسر، ترس و تنهایی ناگهانی زندگی شان را به چالش می‌کشد. 

در داستان این کتاب، درکنار یک زندگی که خود به خود دچار تغییر ناخواسته شده، مردی قرار دارد که ناگهان خود نیز دچار تحول و نوعی بیگانگی شده است در داستان، سختی‌های زنی را می بینیم که تلاش می‌کند زندگی را یاد بگیرد. 

سختی‌ها و نا ملایمات را از سر بگذراند. زنی را می بینیم که تحقیر می‌شود و بدتر اینکه تحقیرها از سمت و سوی کسی است که انتظار همدلی و امید را از او دارد! می‌خواهد که مقاومت و گذر کند و زندگی‌اش را همچنان پا بر جا حفظ کند. اما چیزی که توانش را گرفته تردیدی است که حاصل حرف ها و طعنه‌های مرد است. قدم به قدم، تردیدها الهه را با خودش به جنگ می‌کشاند. مضمون داستان از صبوری وتحمل زن می گوید، که چگونه با سختی‌های بیماری و تاثیراتش، مقاومت می‌کند و خود را موظف به شکیبایی در مقابلِ حتی، توهین های همسر می‌کند. تحملی که آرام آرام او را با خودش درگیر می‌کند و در ورطه‌ایی از تردید می‌اندازد...

گزیده کتاب با تنهایی قدم می زنم

چند وقتی می شود دلم ریخته. قلبم ریخته. به قول احسان افتاده.  ترس هایم را کرده ام. به همانی که فکر می کرده ام، رسیده ام.  دکتر که از آزمایش ها گفت؛ گفت که حدسم درست بوده. یکهو تمام زندگی ام با مصطفی مثل قطاری، از ریلِ خاطراتم رد شد.  احساس کردم زندگی شیرینم، چه کوتاه و چه زود گذشت. اندازهٔ چشم به هم زدنی حتّی و یکهو قدرش، قدر و قیمتش، جلوِ چشم هایم بزرگ شد. برق زد و تند دور شد؛ دست نیافتنی.

فقط اشک ریختم. نه، اوّل جا خوردم. ترسیدم. ترسیدم بیفتم.  ترسیدم بادی، از همان بادهای تند و سرد پاییزی بیاید، بخورد به پشتم و پرتم کند. از افتادن ترسیدم. اوّل از افتادن ترسیدم، بعدش از تنهایی. ای وای که تا کجاها نرفتم. بعد مامان گلی آمد؛ نمی دانم چرا. با تمام زندگی و تنهایی هایش که دیده بودم، حتّی آن هایی را که برایم گفته بود یا شنیده بودم، آمد و نشست تنگ دلم. من الهه!  مامان گلی؟ تو همان ثانیه های اوّل که دکتر گفت،  رفتم و خودم را به زور توی کالبد مامان گلی جا دادم. غصه هایش آمدند و بیخ ذهنم چسبیدند. الههٔ بیوه. الههٔ شوهرمرده. آهوآهوی یتیم. . . 

صفحات کتاب :
228
کنگره :
PIR7963
دیویی :
8‮فا‬3/62
کتابشناسی ملی :
7588497
شابک :
978-622-7459-49-4
سال نشر :
1400

کتاب های مشابه با تنهایی قدم می زنم