چند سال قبل، در دوران جنگ جهانی دوم، شنبه ی هر هفته، من و برادرم جَک برای کمک به ارتش، قوطیِ حلبی و آهن پاره جمع می کردیم.
جک نامه رسونِ شهر بود و برای همین هم کل مردم شهر اون و تاندر، سگ بزرگ و قهوه ای رنگ مارو می شناختن. ما حتی قوطیِ روغن هایی که ارتش از اون ها برای تولید بمب و گلوله استفاده می کرد رو هم جمع می کردیم.
اما من نمیدونستم که چرا از روغن برای ساختن بمب و گلوله استفاده میشه. خونه ی خانواده ی بیشاپ همیشه آخرین جایی بود که ما ازشون قوطی و آهن قراضه می گرفتیم.
اون خونه بزرگترین خونه ی شهر، با یک حیاط خیلی بزرگ و زیبا بود و جلوی در ورودیش پرچم ستاره ی طلایی ارتش وصل شده بود.