کتاب مسافر دمشق، نوشته فاطمه عرب اسدی داستان چند جوان از مدافعان حرم است که همگی در دمشق باهم آشنا شده اند. کتاب مسافر دمشق داستان زندگی است. زندگی جوانانی که همگی در نقش مدافع حرم به سوریه و دمشق سفر کرده اند و آن جا با یکدیگر آشنا شده اند. راوی داستان، در تلاش بوده تا به جای نشان دادن زندگی آن ها از بعد قهرمانانه، نقششان در مبارزات و اتفاق هایی که برایشان رخ می دهد، نگاهی به زندگی خصوصی شان داشته باشد و لحظاتی خاص از زندگی شان را به تصویر بکشد.
کتاب مسافر دمشق از حضرت زینب (س) که مسافر حقیقی دمشق است هم سخن می گوید. فاطمه عرب اسدی در میان داستان گریزهایی می زند و دل مویه هایش برای مقام حضرت زینب (س) را به زبان می آورد.
سه ماهی می شود. از زمانی که دست راستش از مچ قطع شده تا الان، صبحی نیامده که نگوید دیشب خواب لحظهٔ قطع شدن دستم را دیدم.
- سلام صبح به خیر. فاطمه، باز دیشب خواب لحظهٔ قطع شدن دستم رو دیدم.
«میم» فاطمه را کش دار می گوید.
- دیدی گفتم؟
از چنگال ملحفه ای که دورش پیچیده نجاتش می دهم. روی تخت چهارزانو می زند.
با چشمان پف کرده ام به چشمان پف کرده اش زل می زنم و به بهترین حالت، ردّ جواب می کنم.
- سلام به روی ماهت سیّد. خیر باشه. اون صحنه ان شاءالله بره دیگه برنگرده. همه چیز تموم شده. خواهشاً دیگه بهش فکر نکن علی جان، باشه؟
«باشه» را التماسی دستوری می گویم.
- سعی خودم رو می کنم؛ ولی سخته فاطمه جان. سخت. من هنوز روحِ انگشتای دست راستم رو حس می کنم.
موقعی که می خوام چیزی رو از روی میز بردارم انگشتای نداشته ام رو باز و بسته می کنم و این حِسه که مَن رو رها نمی کنه. راستی! دم دمای صبح خواب وحشتناکی دیدم فاطمه.
- وحشتناک تر از قطع شدن دستت بود یعنی؟
- آره. خواب دیدم سامان یه کارد گذاشته بود زیر گَلوت می خواست بکُشَدت. تو هم دست وپاهات بسته بود و با مظلومیت خاصی من رو نگاه می کردی. از دست منم کاری برنمی اومد و فقط با لبخند نگاهت می کردم.
- با لبخند؟ جالب شد.
می گم بدیم از روی این خواب های سریالی شما یه رمانِ جنایی بنویسن. منم دیشب خواب دیدم دارم با ابرها پرواز می کنم.
- حالا تعبیرش چی می شه فاطمه؟
نظر دیگران //= $contentName ?>
سلام. ویرایش جدید دارد؟...
علیرقم سادگی قلم، دلنشین بود....