قرن ها پیش دو پسر چینی در شهری زندگی می کردند.
یکی از پسرها، شاهزاده و اون یکی هم بچه ی یک فقیر بود. پسر پادشاه 9 سال داشت که یتیم شد و در نهایت هم پادشاهی کل منطقه رو بهش دادند.
پسر دوم هو وان نام داشت. هو وان که به همراه پدربزرگش توی باغچه کار می کرد، فقط می تونست بلندترین سقف کاخ شهر ممنوعه رو ببینه که از طلا ساخته شده بود. هو وان و پدربزرگش، کدو قلیایی هم پرورش می دادند.
کدو مناسب خوردن نبود اما تبدیل به کاسه و ملاقه هایی می شدند که توی بازار روستا به فروش می رفتند.
هو وان نگاهی به ساقه های نرمشون کرد و لبخند زد.
اون و پدربزرگش یک راز در پرورش کدوها داشتند.