عقربه های ساعت آرام آرام به نیمه شب نزدیک می شدند. پس از حدود بیست وپنج دقیقه، زنگ تلفن دفتر امین هویدی، مدیر دستگاه اطلاعات و امنیت مصر، به صدا درآمد. دستش را به سرعت به سوی تلفن دراز کرد تا گوشی را بردارد. او نیز با وجود این که غرق کار بود و برگه های فروانی را بررسی می کرد، پریشان بود و به نظر می رسید در انتظار خبر مهمی نشسته است.
- الو!
این کلمه را کوتاه و سریع بر زبان آورد و در پاسخ، چند کلمهٔ آهسته را از آن طرف شنید. صاحب صدا را شناخت. به نظر می رسید که تمام حواس او بیدار شده بودند. خواست با خوش حالی سؤالی بپرسد، ولی با صدای بلند گفت: من منتظر شما هستم.
این، قرار او با طاهر رسمی بود که دربارهٔ هیچ موضوعی تلفنی صحبت نکنند، حتی اگر تلفن، تلفن داخلی سازمان باشد. عمل کرد کاملاً سرّی در این عملیات، بی نهایت ضروری بود، زیرا به نظر می رسد عملیات بسیار سخت و پیچیده باشد.
از همان زمانی که عملیات شروع شد، به پنهان کاری و اقدامات کاملاً مخفیانه نیازمند بود. حتی کلماتی که میان آن دو دربارهٔ عملیات در تلفن رد و بدل می شد، رمزی بود. برای همین هم کلماتی که مدیر شنید، این چنین بود: «قربان! دیروقت است و جناب عالی هنوز در دفتر تشریف دارید.
من برای شما یک فنجان قهوهٔ فرانسوی داغ می آورم.» این به معنای آن بود که می خواهد او را قبل از ترک اداره ملاقات کند و حامل خبری داغ برای او است. امین هویدی گوشی را گذاشت و ناگهان با نشاط از جایش بلند شد و به سمت در اتاق گام برداشت؛ مثل این که برای دیدن او عجله داشت.